گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۱

 

گر از تو بشنویم جواب سلام خویش

بالای آفتاب نویسیم نام خویش

یک ره نظر به حال دل ما نمی کنی

افتاده است مرغ نگاهت به دام خویش

تا چند چون صبا ز خود افسردگی کشم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

دارم دلی به سینه چو کژدم به زیر خاک

رحم است برگزیده انجم به زیر خاک

عالم خزانه دار سرشک روان ماست

گنج روان چرا نشود گم به زیر خاک

بستیم رخت و کم نشد اسباب سوختن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۵

 

لبریز خنده است چمن از هوای گل

می خور که پایتخت نشاط است پای گل

دیوانه را هوای جنون باغ دلگشاست

گرید به جای باده و خندد به جای گل

هر جا که هست در نظرم جلوه می کند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۶

 

سرگرم داغ دل نکند آرزوی گل

عاشق گل نظاره نچیند ز روی گل

گر صبحدم به سیر گلستان گذر کنی

چون بوی گل به یاد رود رنگ و بوی گل

زان طره گر مشام صبا مشکبو شود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۳

 

فانوس شمع خلوت دیدار گشته ام

آیینه خانه دل بیدار گشته ام

از فیض باده باطن من صاف گشته است

شبها ز راز صبح خبردار گشته ام

شمع زبان ز پرتو دل در گرفته است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۶

 

مشغول یاد اوست دل پاره پاره ام

رقصد ز شوق بر سر مژگان نظاره ام

روزی که فال منصب دیوانگی زدم

زنجیر سبحه گشت پی استخاره ام

تا شد زگریه ام شفقی رنگ آسمان

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۷

 

لب تر نکرده از می هستی پیاله ام

داغ تو کرده گل به گریبان چو لاله ام

تا چون جرس زبان فغانم گشوده اند

دل گشته است یک گره از تار ناله ام

ساقی زیک پیاله خرابم بهار کو

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۰

 

صلحم نساخت با تو در جنگ می زنم

یک شیشه خانه حوصله بر سنگ می زنم

گلهای رازگوش برآواز بلبلند

خاموشیم رساست بر آهنگ می زنم

عکس تو نازپرور و چشم زمانه شور

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۱

 

مستم پیاله بر سر افسانه می زنم

سنگ صنم به شیشه بتخانه می زنم

در آتشم به یاد رخی نوبهار کیست

برگل تپانچه از پر پروانه می زنم

گر دم ز سایه گل و خاشاک می رمد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۴

 

کو فرصتی که شکوه ندانسته سر کنم

جان را کنم نثار و سخن مختصر کنم

خوی صبا گرفته دلم از هوای دام

کو آشیان کجاست که زیر و زبر کنم

یک مو نمانده بر تن من بی خیال دوست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷

 

آن را که من زمال جهان محتشم کنم

بخشم لباس دردی و داغی کرم کنم

دیوانگی جواب سلامم نمی دهد

زین بیشتر بگو زتعین چه کم کنم

از بسکه خاطرم ز دو عالم رمیده بود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴

 

پیمان توبه در صف مستان شکسته ایم

پیمانه ای بیار که پیمان شکسته ایم

حیرت دلیل و کعبه مقصود دور و ما

در پای سعی خار مغیلان شکسته ایم

آن نخل تازه ایم که از تندباد غم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵

 

با خون دل غبار خطش را سرشته ایم

مکتوب تازه ای به محبت نوشته ایم

طوفان ز ابر گریه ما جوش می زند

تخم چه آرزوست که در سینه کشته ایم

در جبهه سجده بت و در دل خیال دوست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶

 

سیماب توشه سفر خواب کرده ایم

این رسم تازه ای است که ما باب کرده ایم

صید اثر هلاک خدنگ دعای ماست

یا رب کمان کیست که محراب کرده ایم

شبها به یاد روی تو سیماب اشک را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

 

تا نکته ای ز علم و ادب گوش کرده ایم

تکرار ناله از لب خاموش کرده ایم

عقل آمد و به راه جنون دست ما گرفت

آمد به کار آنچه فراموش کرده ایم

از ما تمیز نیک و بد آسمان مپرس

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱

 

عقلیم و طفل مکتب نادانی خودیم

گنجیم و خانه زاد پریشانی خودیم

ما را به خاک رهگذری کرد روشناس

در زیر بار منت پیشانی خودیم

طعن حسود بت پی آزار ما کم است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲

 

ماییم و یاد دوست غنیمت کجا بریم

عالم تمام اوست شکایت کجا بریم

عین رضا شده است دل خودشناس ما

فکر زیاده جویی قسمت کجا بریم

محو توایم آینه دیگر چکاره است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳

 

بار امید و ناز قناعت نمی کشیم

جز منت اثر ز محبت نمی کشیم

نه گنج آرزویی و نه رنج حیرتی

قارون نمی شویم و ریاضت نمی کشیم

حرفی رقم ز نسخه عالم نمی کنیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۶

 

با دل به هرزه دست و گریبان چرا شویم

چون نیست در میانه صفایی جدا شویم

قطع تعلق از دل بیعار کرده ایم

تا کی خجل ز سرزنش مدعا شویم

تا گل پیاله می زند امروز در چمن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۷

 

دل را به یاد مهر و وفا آشنا مکن

غافل به سوی خویش نگر فکر ما مکن

چون غنچه نقد عمر تلف کن به راه دل

یعنی که جز به روی گلی دیده وا مکن

گیرم که صاف طینتی آیینه خو مباش

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode