کو فرصتی که شکوه ندانسته سر کنم
جان را کنم نثار و سخن مختصر کنم
خوی صبا گرفته دلم از هوای دام
کو آشیان کجاست که زیر و زبر کنم
یک مو نمانده بر تن من بی خیال دوست
شمشیر اگر کشد به چه رو ترک سر کنم
بینا دلی کجاست که در بزم او چو شمع
گاهی ز جیب تیره دلی سر به در کنم
در حیرتم که با نظر تنگ روزگار
گر خاک راه خلق شوم چون به سرکنم
کو طاقتی که از سرکویت چو بگذرم
غافل کنم تو را و به سویت نظر کنم
آیینه داغ می شود از رشک من اسیر
روشن ز خط او چو سواد نظر کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عمیق خود نسبت به عشق و فراق میپردازد. او از اندوه و بیقراری ناشی از دوری محبوب صحبت میکند و در جستجوی راهی برای به اشتراک گذاشتن این احساسات است. شاعر اشاره دارد که جانش را فدای عشق میکند و آرزوی یافتن آشیانهای برای آرامش را دارد. او به حالتی از حیرت و سردرگمی در برابر مشکلات زندگی میبالد و میگوید که حتی اگر به خاک تبدیل شود، از یاد محبوب غافل نمیشود. در نهایت، او به تصویر زیبای معشوق به عنوان منبع روشنایی و اشتیاق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: زندگی فرصتی است که نمیتوان از آن غفلت کرد. میخواهم جانم را فدای چیزی کنم و در عین حال، سخن را کوتاه و بهجا بگویم.
هوش مصنوعی: دل من تحت تأثیر نسیم صبحگاهی است و در جستجوی مکانی هستم که بتوانم آن را به هم بریزم و تغییر دهم.
هوش مصنوعی: تمامی وجودم در عشق دوست خالی شده است؛ حتی اگر دشمن با شمشیر به من حمله کند، هیچ ترسی ندارم و نمیتوانم به راحتی از او روی برگردانم.
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی دلی را که در مجالس او مانند شمع، گاهی از جیب قلبی تاریک بیرون میآید؟
هوش مصنوعی: در تعجبم که با این زندگی سخت و محدودیتهای روزگار، اگر روزی مانند دیگران با خاک و ذلت زندگی کنم، چگونه باید آن را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم از کنار دروازهات بگذرم و تو را نادیده بگیرم در حالی که به تو چشم میدوزم؟
هوش مصنوعی: آیینه به خاطر حسادت من داغ میشود، چون وقتی به زیبایی او نگاه میکنم، خودم را در بند میبینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم
گستاخوار بر سر کویش گذر کنم
لبیک عاشقی بزنم در میان کوه
وز حال خویش عالمیان را خبر کنم
جامه بدرم از وی و دعوی خون کنم
[...]
تاذکر همتت به جهان در سمر کنم
گوش فلک ز مدحت تو پر گهر کنم
نی پای آن که از سر کویت سفر کنم
نی دست آنکه دست به زلف تو در کنم
چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش
ممکن نشد که لوح صبوری ز بر کنم
ماهی متاع صبر کنم جمع و ز آب چشم
[...]
روزی کزین سراچه سفلی گذر کنم
وانگه به سوی عالم علوی سفر کنم
کرّوبیان عرش و مقیمان قدس را
از درد خویش و حسن تو یک یک خبر کنم
از گریه فرش را همه در موج خون کشم
[...]
گفتم که یک شبی سوی جانان گذر کنم
دزدیده در جمال رخ او نظر کنم
دلبر اگرچه از من بیچاره غافلست
او را ز حال زار دل خود خبر کنم
باشد که پای بوس زنم افتد اتّفاق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.