گنجور

 
اسیر شهرستانی

فانوس شمع خلوت دیدار گشته ام

آیینه خانه دل بیدار گشته ام

از فیض باده باطن من صاف گشته است

شبها ز راز صبح خبردار گشته ام

شمع زبان ز پرتو دل در گرفته است

خجلت گداز خلوت اظهار گشته ام

ساقی پیاله ای که تماشای بیخودی است

مانند شعله حوصله گلزار گشته ام