گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۵

 

دایم ستیزه با دل‌افگار می‌کنی

با لشکر شکسته چه پیکار می‌کنی؟

ای وای اگر به گریه خونین برون دهم

خونی که در دلم تو ستمکار می‌کنی

با این حلاوتی که دل عالم از تو سوخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۶

 

زین گریه دروغ که ای پیر می کنی

آبی به شیراز سر تزویر می کنی

زان به بود که سیر کنی صد گرسنه را

چشم گرسنه خود اگر سیر می کنی

از سیر نیست مانع عمر سبک خرام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۷

 

هرگاه رخ ز باده عرقناک می کنی

هر سینه ای که هست ز دل پاک می کنی

صبح قیامتی است شهیدان خفته را

هر خنده ای که بر دل صد چاک می کنی

امیدوار چون نشود چشم ما، که تو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۸

 

زیر سپهر خواب فراغت چه می کنی؟

در خانه شکسته اقامت چه می کنی؟

در کاسه کبود فلک نقش جود نیست

خواری به آبروی قناعت چه می کنی؟

گیرم به زیر چتر در اینجا گریختی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۹

 

تسکین دل به زلف پریشان چه می‌کنی؟

این شعله را خموش به دامان چه می‌کنی؟

هر ذره‌ای سپند رخ آتشین توست

ای آفتاب‌روی، نگهبان چه می‌کنی؟

یوسف حریف سیلی اخوان نمی‌شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۰

 

لنگر درین خراب برای چه می کنی؟

در راه سیل خواب برای چه می کنی؟

تعمیر خانه ای که بود در گذار سیل

ای خانمان خراب برای چه می کنی؟

موی سفید، گرده صبح قیامت است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۱

 

پنهان رخ چو ماه برای چه می کنی؟

خون در دل نگاه برای چه می کنی؟

ابرام در شکستن دلهای بیگناه

ای ترک کج کلاه برای چه می کنی؟

بگذر ز کاوش دل ما خون گرفتگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۲

 

ای غافلی که در پی دینار می روی

آخر ز سکه در دهن مار می روی

حسن مجاز را به حقیقت گزیده ای

غافل مشو که روی به دیوار می روی

از غفلت تو پیر مغان در کشاکش است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۳

 

ای بی‌خبر ز خود به تماشا چه می‌روی؟

چون آفتاب سر زده هرجا چه می‌روی؟

خود را ببین در آینه و آب و گل بچین

گاهی به باغ و گاه به صحرا چه می‌روی؟

بالاتر از تو نیست نهالی درین چمن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۴

 

چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی

کز خود برون چو خیمه زدی راهبر شوی

چندان تلاش کن که ترا بی خبر کنند

چون بی خبر شدی ز جهان باخبر شوی

شبنم به آفتاب رسید از فروتنی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۵

 

تا رهنورد وادی سودا نمی شوی

اخترشناس آبله پا نمی شوی

تا برنخیزی از سر این تیره خاکدان

سرو ریاض عالم بالا نمی شوی

تا چون حباب تخت نسازی ز تاج خویش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۶

 

دل را اگر چه نیست ز دلدار آگهی

دلدار را بود ز دل زار آگهی

بیمار اگر ز درد بود غافل از طبیب

دارد ولی طبیب ز بیمار آگهی

از نافه نیست آهوی رم کرده را خبر

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۵۳
۵۴
۵۵
sunny dark_mode