قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
هم در زمین و هم به سما میکنم سماع
چون نخل شعله در همهجا میکنم سماع
چون کاه باد برده به هر جا که میروم
در اشتیاق کاهربا میکنم سماع
جام میم پر از می و در دست رعشهدار
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
تا بار عشق بر دل پرغم گذاشتیم
چندین هزار غم به سر هم گذاشتیم
روزی که غمزه تو ز کین برکشید تیغ
ما دست رد به سینه مرهم گذاشتیم
دادیم سر به حکم تو از بهر قتل خویش
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
تا خون خویش در ره جانانه ریختیم
آبی به پای آن بت فرزانه ریختیم
کردیم ظرف دیده لبالب ز خون دل
این باده را ز ظرف به پیمانه ریختیم
دادیم جای مهر تو را در زمین دل
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵
در عشق عاقبت به بلا مبتلا شدیم
تا پایبند آن سر زلف دوتا شدیم
تا آمدیم بر سر سودای دوستی
دادیم نقد دل به تو و مبتلا شدیم
بیگانگی ز مردم عالم ضرر نداشت
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
کارم ز عقل راست نشد بر جنون زدم
سنگی به شیشه فلک واژگون زدم
رنگین نشد ز گریه مردانه چهرهام
پیمانه را ز میکده دل به خون زدم
بنیاد هستیام ز نگاهی به باد رفت
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳
با آنکه در قلمرو هستی یگانهام
بر گوش روزگار، گران چون فسانهام
نه دشمنم به پهلوی خود جا دهد نه دوست
در آب همچو موج و در آتش زبانهام
هرجا که دام وا شود آنجا مجاورم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
ساقی بیا و در قدح از لطف باده کن
رحمی به حال عاشق از پا فتاده کن
باری غبار کلفتم از لوح دل بشوی
این لوح را چو صفحه آیینه ساده کن
دارم من از خیال تو در سینه شعلهای
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
خوش عشرتی است با دل دانا گریستن
بر کشت خویش در دل شبها گریستن
بر حال خود به درگه او پیشبینیای است
امروز در مصیبت فردا گریستن
باید به پای سرو چمن با صد آرزو
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
سرکن سخن از آن لب و دفع ممات کن
خونها ز رشک بر دل آب حیات کن
از یک تبسم شکرین مغز پسته را
بنما ز لطف و باز همان در نبات کن
بهر خراج حسن ز ما نقد جان بگیر
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷
رفتی ز چشم و ماند بهجا ماجرای تو
خالی است در دو دیدهام ای دوست جای تو
گویی که روشناییم از دیده رفته است
تا گریه شسته از نظرم خاک پای تو
خاکم به سر که از دل و جان در وجود من
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵
با صبر ساختم به وفا میبرم پناه
مردم ز درد او به دوا میبرم پناه
شاید که خضر ره بنماید به من رهی
گم گشتهام به راهنما میبرم پناه
شد چار موجه کشتیم از دست سعی تو
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶
کی جز لبش به جای دگر میبرم پناه
مور خطم به تنگ شکر میبرم پناه
امشب به رنگ شمع به یاد جمال دوست
میسوزم و به آه سحر میبرم پناه
صد بار اگر به جور برانی ز نزد خویش
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱
تا کی به بزم شوق غمت جا کند کسی
خون را به جای باده به مینا کند کسی
ابروت میبرد دل و حاشا است کار او
با کج حسابِ عشق، چه سودا کند کسی
تا مرغ دل پرید گرفتار دام شد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲
تا کی فراقنامهات انشا کند کسی
صد صفحه را به خون دل املا کند کسی
ریزم به دیده چند ز دل خون محض را
تا کی ز کوزه آب به دریا کند کسی
حاصل برای عبرت این روزگار نیست
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
هرگز به کام دل ننشستیم روبهروی
یک لحظه با وصال تو ای ترک تند خوی
خضر آنقدر که داشت غم آب زندگی
داریم ما به شربت تیغ تو آرزوی
بر چشم من خرام و زمانی قرار گیر
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
ای مهر دلفروز گل روی کیستی
وی ماه نو نمونه ابروی کیستی
رم میکنی ز سایه مژگان خویشتن
ای از حرم برآمده آهوی کیستی
عطر عبیر گرد جهان را گرفته است
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
ای تندخو ز چیست که یارم نمیشوی
یک لحظه راحت دل زارم نمیشوی
هرگز ز دیده مست و خرابم نمیکنی
پیمانهوار رفع خمارم نمیشوی
یا رب چه وحشیای تو که در صیدگاه عشق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸
هر ذرّه را ز مهر کمندی است در گلو
نگذاشته است دام تو یک آفریده را
بیتابیای که دل کند از عارضت مرنج
رحم است این سپند به آتش رسیده را
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲
جلدی است روزگار سراسر حدیث غم
بر هر ورق که مینگرم مدعا یکی است
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹
تعمیر ماست خانه خرابی اگر کسی
ما را خراب میکند آباد میکند