گنجور

 
قصاب کاشانی

سرکن سخن از آن لب و دفع ممات کن

خون‌ها ز رشک بر دل آب حیات کن

از یک تبسم شکرین مغز پسته را

بنما ز لطف و باز همان در نبات کن

بهر خراج حسن ز ما نقد جان بگیر

آنگاه خط برآور و پشت برات کن

از شش جهت به لشگر غم بند آر راه

رخ برفروز و شاه در این عرصه مات کن

بنشین دمی فدای تو گردم به دیده‌ام

یک ره نظر به من ز ره التفات کن

قصاب مستحق تماشای حسن تو است

بنما جمال خویش و حساب زکات کن