گنجور

 
قصاب کاشانی

در عشق عاقبت به بلا مبتلا شدیم

تا پایبند آن سر زلف دوتا شدیم

تا آمدیم بر سر سودای دوستی

دادیم نقد دل به تو و مبتلا شدیم

بیگانگی ز مردم عالم ضرر نداشت

از خود برآمدیم و به خلق آشنا شدیم

گیریم تا ز سفره افلاک توشه‌ای

چون دانه خرد در دل این آسیا شدیم

دادیم صبر و هوش و گرفتیم داغ هجر

تا همنشین به آن صنم بی‌وفا شدیم

از ما کنند خلق تماشای عالمی

در عشق همچو آینه گیتی‌نما شدیم

بردیم ره به عیش و گرفتیم کام دل

قصاب چون‌که ما و تو بی‌مدعا شدیم