گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

ای سیل مرگ، بی تو دل تشنه آب شد

دیر آمدی و خانهٔ طاقت خراب شد

تفسیده تابه ای، شده بستر ز تب مرا

پهلو به هر طرف که نهادم کباب شد

آورده است رشتهٔ جان رو به کوتهی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

از سبزه سبز، پشت لب جویبار شد

باغ از بهار، شاهد گلگون عذار شد

دامن کشان ز هر طرفی ابر تر رسید

چون خانه ی حباب، هوا بی غبار شد

شاخ از شکوفه، صبح تجلّی فروز گشت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

درکارگاه غیب چو طرح لباس شد

گل را حریر قسمت و ما را پلاس شد

حربا نکرد روی به محراب آفتاب

در خاک نقش پای تو تا روشناس شد

بر خاک حسرت، از دم شمشیر ناز تو

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

افزود خواب غفلت جاهل چو پیر شد

موی سفید در رگ این طفل، شیر شد

روز فتادگی، شدم از سعی بی نیاز

پای ز کار رفته، مرا دستگیر شد

چشم تو، تا پیاله ز خون دلم گرفت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

فقرم کجا ز جلوهٔ دنیا زبون شود؟

موج سراب، دام ره خضر چون شود؟

سودای زلف یار، به دیوانگی کشید

فکری که در دماغ بماند، جنون شود

در سینه شکسته دلان تو آه نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

با تیغ‌بازی مژه‌ات جان که می‌برد؟

از چنگ کفر زلف تو، ایمان که می‌برد؟

بر کف نهاده‌ام دل صد چاک خویش را

این شانه را به زلف پریشان که می‌برد؟

مشکل کشد دلش به سر کوی عاشقان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

در صیدگاه ناز تو بسمل به خون تپد

در خون تپد ولیک نه چون دل به خون تپد

در شیشه خانهٔ دل هر کس، پری رخی ست

از عشقت ای فرشته شمایل، به خون تپد

در راه عشق کز دم تیغ است تیزتر

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

درکشوری که مهر و وفا می فروختند

خوبان، متاع جور و جفا می فروختند

در بیعگاه خنجر ناز نگاه او

جان، قدسیان به نرخ گیا می فروختند

من زان ولایتم که به یک جو نمی خرید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

اهل نظر، از آن در یکتا چه دیده اند

با دیدهٔ حباب ز دریا چه دیده اند؟

حسن بتان به ساده دلی ها نمی رسد

آیینه خاطران، ز تماشا چه دیده اند؟

حجّ قبول، کعبهٔ دیدار دیدن است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

جایی که از سپند نگردد فغان بلند

ما را بود چو شعلهٔ آتش، زبان بلند

بال و پری کجاست که با همّت رسا

پرواز گیرم از سر این خاکدان بلند؟

درگلشنی که بانگ صفیرم فکنده شور

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

بی پا و سر ز قدر و شرف کام می برد

پیر مغان مرا به ادب نام می برد

جمشید را نگشته میسر ز جام خویش

کیفیتی، که خون دل آشام می برد

مشت غبار ما ندهد گر فلک به باد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

با چرخ سفله، همّت ما در نبرد بود

گر روزگار پشت نمی داد مرد بود

یک کس به غیر داغ به ما گرم برنخورد

تا بود همدمی به نفسهای سرد بود

چون زعفران، خزان من آمد بهار من

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

محرومی وصال تو دل را نوید بود

صبح امید آینه، چشم سفید بود

در دیده می تپید چو بسمل به خون دل

کز تیغ دوری تو نگاهم شهید بود

شب داشتیم بزم خوشی با خیال تو

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱

 

یاد آن زمان که بادهٔ عشرت به کام بود

دوری که خوش گذشت به ما، دور جام بود

ساقی ز خود شدیم، شرابی به کار نیست

مستانه جلوه های تو ما را تمام بود

از بس گذشت بی تو به ما تیره، روزگار

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

امشب که دل در آتش آن گلعذار بود

هر موی بر تنم رگ ابر بهار بود

غافل نمود چهره و دیدار، رو نداد

چشمی که داشتم به ره انتظار بود

محرومی وصال همین در فراق نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

امشب که از فروغ رخش، لاله داغ بود

شبنم، سپند مجمر گلهای باغ بود

از بس نگاه از آن گل رو آب و تاب داشت

اشکی که ریختم گهر شبچراغ بود

رفت الفت وطن به خرابات از دلم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

حاشا که دل به درد تو دادن نهان بود

جان را کسی به هر چه خرد، رایگان بود

حکم نگاه مست تو ای سیل عقل و دین

چون موج باده، در دل رگها روان بود

غافل - ز نشئهٔ عشق کهن اسان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

دل بی جهت شکایتی از روزگار کرد

هر کار کرد، یار فراموشکار کرد

از وعدهٔ وصال، غم از دل نمی رود

نتوان به بوی باده علاج خمار کرد

گل گل شکفت داغ تو از دامن دلم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

من شعله ام، به پیرهنم هر که خار کرد

در جیب من شکفته تر از گل، بهار کرد

هر خون که کرد چرخ چو مینا به کام من

بیرون ز دل به گریهٔ بی اختیار کرد

غافل زدیم آهی و از ما دلت گرفت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

کف چون تهی‌ست جوهر انسان چه می‌کند؟

خاتم چو نیست، دست سلیمان چه می‌کند؟

آتش زدی ز جلوه به خاشاک هستیم

این برق را ببین به نیستان چه می‌کند؟

از پردهٔ حجاب برآ، آفتاب من

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode