گنجور

 
حزین لاهیجی

یاد آن زمان که بادهٔ عشرت به کام بود

دوری که خوش گذشت به ما، دور جام بود

ساقی ز خود شدیم، شرابی به کار نیست

مستانه جلوه های تو ما را تمام بود

از بس گذشت بی تو به ما تیره، روزگار

روشن نشد که روز و شب ما کدام بود

دوشم نمود باغ نوی، رنگ آل تو

جستم ز خواب، بوی گلم در مشام بود

باشد به روز رفتهٔ عمرم امیدها

دیدم چو صبح دولت پروانه شام بود

حرف الف نبود همان در میان حزین

در دل خیال قامت آن خوش خرام بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

دیگی که پار پختم چون ناتمام بود

باز آمدم که پخته شود هر چه خام بود

امسال نام خویش بشویم به آب می

کان زهدهای پار من از بهر نام بود

بسیار سالهاست که دل راه می‌رود

[...]

کلیم

مرغ دلم که روشن ازو چشم دام بود

کشتی باین گناه که بیدانه رام بود

دیدم ز بیقراری خود در ره طلب

آسایشی که قافله را از مقام بود

بگذر ز نام و ننگ که رسوائی آورد

[...]

مشتاق اصفهانی

روزی که مرغ وحشی دل با تو رام بود

نه نامی از قفس نه نشانی ز دام بود

سرکش مشو ز ناز که گلچین روزگار

با گلبن آنچه کرد گل انتقام بود

مردم ز آرزوی وصال تو کین ثمر

[...]

حزین لاهیجی

شاهی که نور دیدهٔ خیرالانام بود

ماهی که بر سپهر معالی تمام بود

شد روزگار در نظرش تیره از غبار

باد مخالف از همه سو بس که عام بود

آب از حسین بُرّد و خنجر دهد به شمر

[...]

سحاب اصفهانی

دانی که از کیم می وصلت به جام بود

زآن پیشتر که از می و معشوق نام بود

آزادیش کجا و رهایی کدام بود

تا بود جای مرغ دلم کنج دام بود

دانم که هوش من یکی از نیکوان ربود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه