جلال عضد » دیوان اشعار » ترکیببند » شمارهٔ ۲ - فی مدح خواجه غیاث الدّین محمّد
کس مثل حسن مطلع خطّت ندیده است
کاین مطلع از مجرّد حسن آفریده است
عالم فروزی رخ تو تا بدید صبح
بر خود ز رشک روی تو جامه دریده است
ابروت حاجبی ست که بالین ناتوان
[...]

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است
چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است
از حد مبر جفا و بیندیش از وفا
زان رو که خار جور تو در جان خلیده است
دانی که حال زار من خسته دل چه شد
[...]

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
پشت دلم ز بار فراقت خمیده است
جانم ز درد عشق تو بر لب رسیده است
دانی که در فراق رخت ای دو دیده ام
خون دلم ز دیده ی حیران چکیده است
ای نور دیده تا ز برم گشته ای جدا
[...]

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب » بخش ۱ - قصیده دوم (در مدح سلطان یعقوب)
آن خالقی که صورت خلق آفریده است
غیر مکرر اینهمه صورت کشیده است

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
مقبل کسی که شادی وصل تو دیده است
خرم دلی که از غم هجران رهیده است
شادست آنکه دولت غم های عشق تو
برجان و دل بملک دو عالم خریده است
آرد بدست دامن معشوق بیگمان
[...]

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
پیوسته دل ز قطع امید آرمیده است
راحت درین چمن بر نخل بریده است
صبرم بجستن دل گمگشته رفته است
طفل سرشک در پی رنگ پریده است
با گریه خنده رویم و با ناله گرم خون
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۵
هر کس بیاض گردن او را ندیده است
افسانه ای ز صبح قیامت شنیده است
آفاق محو قد قیامت خرام اوست
این مصرع بلند به عالم دویده است
آب حیات، خشک بود در مذاق او
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۶
لعلت به خنده پرده گل را دریده است
آیینه از رخت گل خورشید چیده است
نظاره تو تازه کند داغ کهنه را
این لاله گویی ز دل آتش چکیده است
اسباب تیره بختی ما دست داده است
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۷
دل بی خیال طایر شهپر بریده است
بی فکر روح پای به دامن کشیده است
معیار آرمیدگی مجلس است شمع
تا دل بجاست وضع جهان آرمیده است

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۸
از پسته تو شور ملاحت چکیده است
صبح صباحت از گل رویت دمیده است
یارب ز چشم زخم خمارش نگاه دار
باغ از بنفشه سرمه مستی کشیده است

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
در گلشنی که مقدم آن گل رسیده است
از روی باغ رنگ چو شبنم پریده است
نقاش دست و بازوی خود بوسه می زند
گویا کمان ابروی او را کشیده است
ننهاده پا به خانه آئینه از حجاب
[...]

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
با اشک تا ز دیده به رویم چکیده است
دل عندلیب گلشن رنگ پریده است
دور از خرام سرو تو ماتم سراست باغ
هر لاله بسملی است که در خون تپیده است
آن بیخودی که محرم بزم وصال اوست
[...]
