کس مثل حسن مطلع خطّت ندیده است
کاین مطلع از مجرّد حسن آفریده است
عالم فروزی رخ تو تا بدید صبح
بر خود ز رشک روی تو جامه دریده است
ابروت حاجبی ست که بالین ناتوان
پیوسته در ملازمتش قد خمیده است
بی وجه نیست سرکشی زلف تو بدین
سر سوی آفتاب چه در خور کشیده است
عشقت عزیز ماست گرم خون خورد بهل
کاو را دلم به خون جگر پروریده است
عکسی مگر ز عارض تو بر زمین فتاد
کآتش چنین ز خرمن گل بر دمیده است
هرگه که عشوه ای ز سر ناز می دهی
جان می ستانی از من و دل باز می دهی
آن را که باد از سر زلفش خبر برد
زان بو که با خود آورد از خود به در برد
چون تنگ نبود این دل شوریده ام که او
پیوسته با خیال دهانت به سر برد
خطّ تو را که زلف کند تربیت به حُسن
ناچار همچو زلف تو سر بر قمر برد
در زیر اشک غرقه شود رشته گهر
گر باد از حدیث تو او را خبر برد
عشقت ز در درآمد و گفتا به عقل گو
تا رخت از این سرای به جای دگر برد
بر چشم و روش باز زند هر که پیش دوست
از اشک دیده گوهر و از چهره زر برد
بی آب گشت چشمم ازین روی آمده ست
کز نوک کلک خواجه به دامن گهر برد
آن میری که شُست گرد ستم از رخ زمین
فرمان دِه ممالک دولت غیاث دین
رادی که ملک پارس به یک ره خراب شد
تا ابر از نوال کفَش کامیاب شد
دهر از تف حرارت اندوه باز رست
تا در دهان ملک ز کلکلش لعاب شد
بر فرق حاسدانش چو بر گردن عدو
خورشید تاب داده بسان طناب شد
در دور او چو مست می ایمن شدش جهان
از جام غصّه کاسه گردون خراب شد
چون لطف خواجه بر رخ دولت فکند چشم
در جویبار دولت از آن لحظه آب شد
ای صاحبی که از سخطت دیده فتن
چون بخت بدسگال تو دایم به خواب شد
نقّاشی اش بجز غضبت کس نکرده بود
هر شب که از شفق رخ گردون خضاب شد
از زخم چنگ معدلتت زهره بی دف است
خیزد ز بحر کف و تو را بحر در کف است
درّی که هفت چرخ بدان افتخار کرد
بر خاک آستان تو دولت نثار کرد
اسرار چرخ را همه در چشم روزگار
رای تو بر زبان قلم آشکار کرد
کلک دبیر تو به دو انگشت برگشود
هر عقده ای که پنجه دهر استوار کرد
در بحر دست تو دهنش پر دُر است از آنک
هندو نکو تواند غوص بحار کرد
از خاک آستان تو خورشید سرمه ساخت
وز نعل مرکب تو فلک گوشوار کرد
اندر کنار تُست عروس سعادتی
کافلاک بهر او همه عمر انتظار کرد
آثار آن یقین که بماند به روزگار
ز آنها که دست حکم تو با روزگار کرد
خود را چو پیش رای تو خور بر زمین فکند
رای تو گفت سایه نشاید برین فکند
آن را که دست مرحمتت بود بر سرش
هرگز کلاه بخت نفرسود بر سرش
مانند آتش از غضبت جان بدسگال
سوزد گهی و گاه رود دود بر سرش
قدرت فراز چرخ نهاد اوّلین قدم
وی بس قدم که باز بپیمود بر سرش
نُه قبّه بود طارم ایوان چرخ را
قدر تو قبّه ای دگر افزود بر سرش
زان اطلسی که جامه قدر تو دوختند
این یک کلاه وار فلک بود بر سرش
شد گرم طبع چرخ ز مهر تو وز شفق
لطف تو صندل شفقت سود بر سرش
بر ما چو نیکویی نشود جز به دست تو
بدحال ماند ار نروی زود بر سرش
ذات تو را که در صفتش عقل گشت پست
نه در خورای فکرت و رای من است
کو سروری که بر در تو بنده وار نیست
جایی که چرخ را ز غلامیت عار نیست
فرماندهی که ملک جهان در ازل قضا
با تو فکند و گفت مرا با تو هیچ کار نیست
تو آن مدبّری که بجز پیک فکرتت
کس را درون پرده تقدیر بار نیست
تا اقتباس قدر ز جاه تو می کند
بنگر سپهر را که یکی از هزار نیست
در دهر تا جهان وقار تو شد پدید
هرگز نگفت کس که جهان پایدار نیست
جان با لطافت تو دمِ طبع می زند
در چشم عقل زین رو هیچش وقار نیست
از تو زمانه بس که گرفته است اعتبار
لیکن زمانه را بَر تو اعتبار نیست
در آفتاب حادثه بگداخت پیکرم
ای آفتاب ملک فکن سایه بر سرم
ای صاحب زمانه زمانت خجسته باد
با عدل تو زمانه ز آفات رسته باد
آن کاو چو صبح خدمتت از کوکبه نخاست
چون شام در پلاس به ماتم نشسته باد
گر چرخ بی مثال تو دارد امید حکم
در چاه یاس دلوِ امیدش گسسته باد
از خاک ظلم غمزه ملک تو رفته باد
وز گرد درد چهره تو پاک شسته باد
چون قلب خصم گرمی بازار آفتاب
پیش فروغ خنجر رایت شکسته باد
اندر طویله گاه اسیران حکم تو
این توسن زمانه پدرام بسته باد
هر گل که بشکفد ز گلستان دولتت
در چشم دشمنان تو چون خار رسته باد
تا رکن جسم آتش و آب است و خاک و باد
فرمان تو روان شده در چشم ملک باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری زیبا و غزلگونه است که به ستایش حسن و زیبایی معشوق، و همچنین قدرت و مقام یک حاکم میپردازد. شاعر از زیباییهای صورت و رفتار معشوق میگوید و تاثیر آن بر دل و جان خود را با حسرت و عشق وصف میکند. همچنین بر بلندی مقام و تدبیر حاکم در حکمرانی اشاره دارد و از فضائل و راستی او یاد میکند. در نهایت، شاعر با زبانی پر از عشق و احترام، ارزشهای انسانی و روحانی را در کنار زیباییهای ظاهری قرار داده و بر ارتباط عمیق بین معشوق و عشق، و همچنین حاکم و حکمرانی تاکید میکند.
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند حسن زیبایی تو را ندیده است، زیرا این زیبایی به طور ویژه و منحصر به فرد از خود حسن خلق شده است.
هوش مصنوعی: وقتی صبح چهره تو را دید، از حسرت زیباییات رنگش پریده و لباسش را چاک زده است.
هوش مصنوعی: ابرویت مانند پردهای است که بر سر بالین کسی که ناتوان است، همیشه سایه افکنده و سرش را خم کرده است.
هوش مصنوعی: بیدلیل نیست که زلف تو اینگونه به سمت آفتاب میکشد، انگار چیزی در خور آن دارد.
هوش مصنوعی: عشق تو برای ما ارزشمند و عزیز است، حتی اگر به ما آسیب بزند. قلب من از عشق و غم پر شده است.
هوش مصنوعی: آیا عکسی از چهره تو بر زمین افتاده که اینقدر آتش و گرما از گلها برمیخیزد؟
هوش مصنوعی: هر بار که با ناز و ادا توجهی به من میکنی، جانم را میگیری و دل من را به دست میآوری.
هوش مصنوعی: کسی که باد از موهایش خبر میبرد، بویی را که با خود دارد به دیگران منتقل میکند و از خود دور نمیکند.
هوش مصنوعی: از آنجا که دل شیدای من هیچگاه تنگ و محدود نیست، او همواره با یاد لبهای تو زندگی میکند.
هوش مصنوعی: خطی که تو با زلفت به زیبایی میکشی، بیگمان مانند زلف تو وقتی که به طرف قمر بلند میشود، زیبا و دلنواز است.
هوش مصنوعی: اگر اشکها به شدت بریزد، گوهرهای گرانبهایی زیر آن پنهان میشوند. مگر اینکه باد، خبر از داستان تو به او برساند.
هوش مصنوعی: عشق تو از در وارد شد و گفت به عقل که به او بگو تا از این خانه به جای دیگری برود.
هوش مصنوعی: هر کسی که با چشم و روی باز در حضور دوست اشک بریزد، گویی که از چشمانش مروارید و از چهرهاش طلا برمیدارد.
هوش مصنوعی: چشمم از فقدان آب بیتاب شده است، زیرا از نوک قلم استاد، مرواریدهایی به دامن کشیده شده است.
هوش مصنوعی: ای آن کسی که با آمدنت ظلم و ستم را از زمین پاک میکنی، به فرمان و قدرتت، کشورها را زیر سایهی عدل و یاری دین قرار بده.
هوش مصنوعی: ملک پارس به یکباره از بین رفت، تا اینکه ابر از نعمت وجود او بهرهمند شد.
هوش مصنوعی: دنیا به دلیل گرمای اندوه به آرامش رسیده و حالا به جای غم و غصه، رنگ و لعاب خوشی و نشاط در زندگی ظاهر شده است.
هوش مصنوعی: خورشید که نماد روشنی و قدرت است، بر سر حسودان چون بر گردن دشمنان درخشش میکند و حضورش مثل طنابی است که استحکام و استقامت را نشان میدهد. این تصویر به نوعی قدرت و تسلط شخص را بر حسادتها و دشمنیها بیان میکند.
هوش مصنوعی: در اطراف او مانند کسی مست و خوشحال شده است، و به خاطر آن، دنیا از اندوهش سیراب شده و تمام نظم جهان به هم ریخته است.
هوش مصنوعی: زمانی که مهربانی و لطف آقایی بر چهرهی قدرت و دولت تابید، چشمانم به جویبار دولت دوخته شد و از آن لحظه، همه چیز بر خود آب شد و به آرامش رسید.
هوش مصنوعی: ای کسی که از خشم تو، دنیای بیداری از خواب بیخبر مانده و به خواب رفته، چون بخت بدی که همیشه در تلاش است.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز خشم تو، زیبایی چهره شب را به تصویر نکشیده بود، هر شب که رنگ غروب به آسمان میپاشید.
هوش مصنوعی: از زخم زخمزنی تو که به مثابهی چنگ (یک ساز) است، احساس ناامیدی میکند، زیرا تو از دریا (دریای زندگی) بهدست میآوری، اما در حقیقت خودت دریا را در دستانت داری.
هوش مصنوعی: گوهری که هفت آسمان به آن افتخار کردند، بر خاک پای تو نثار شده است.
هوش مصنوعی: تمام اسرار و رموز زندگی و زمان، با توجه به نظر تو و از طریق نوشتهها و قلم، برای دیگران به وضوح نمایان شده است.
هوش مصنوعی: قلم معلم تو با دو انگشت هر مشکلی را که زمان بر رویش فشار آورده، باز کرد.
هوش مصنوعی: در عمق دریا، دستان تو مثل گنجی پر از جواهر است، چون تنها یک هندی خوب میتواند به عمق دریا برود و گنجهای آن را پیدا کند.
هوش مصنوعی: از خاک درگاه تو خورشید رنگ سیاه گرفت و از نعل اسب تو آسمان گوشوارهای ساخت.
هوش مصنوعی: در کنار تو، عروسی از خوشبختی وجود دارد که سالها برای به دست آوردن او انتظار کشیده شده است.
هوش مصنوعی: آثاری که از یقین و صداقت به جا میمانند، در مقایسه با کسانی که تحت تاثیر شانس و پیشامدهای زندگی قرار میگیرند، ارزش بیشتری دارند.
هوش مصنوعی: اگر خود را به تو تقدیم کنم، باید آن را به زمین بیندازم، چون نظر تو میگوید که سایهای بر این زمین نمیگذارم.
هوش مصنوعی: آن کسی که تحت حمایت و لطف تو قرار دارد، هیچگاه بدشانسی و عدم موفقیت در زندگی او را نخواهد آزار داد.
هوش مصنوعی: غضب تو همچون آتش است که جان افراد بدجنس را میسوزاند و گاهی از سر آنها دود بلند میشود.
هوش مصنوعی: قدرت به اوج آسمانها رسید و نخستین قدم او را بر زمین گذاشت و این قدم باعث شد که او دوباره بر قلههای بلند قرار گیرد.
هوش مصنوعی: در دنیای عظیم و بیپایان، آسمان و زمین به مانند یک ایوان بزرگ هستند و هر انسانی، به ویژه تو، به گونهای به این عظمت افزودهای که به زیبایی و شکوه آن میافزاید.
هوش مصنوعی: از پارچهای که برای تو تهیه شده بود، آن اطلسی که خاصیت و زیبایی تو را دارد، این کلاهی که بر سرش است، نشاندهندهی بزرگی و مقام فلک میباشد.
هوش مصنوعی: با عشق تو، طبیعت داغ و گرم شده است و از مهربانی تو، نسیم لطیف شفقت به سرش میوزد.
هوش مصنوعی: اگر به ما خوبی نرسانی، حالمان بد خواهد بود. پس اگر زودتر نروی، وضعیت بهتری خواهیم داشت.
هوش مصنوعی: وجود تو، که در صفاتش عقل به درجهای نازل میرسد، فراتر از درک و فکر من است.
هوش مصنوعی: کسی هست که در حضور تو، همچون یک بنده و شایسته، جایگاهی نداشته باشد. جایی که به خاطر مقام و عظمت تو، دوری بر از غلامی نیست.
هوش مصنوعی: فرماندهای که در ابتدا سرنوشت جهان را با تو رقم زد و گفت که هیچ رابطهای با تو ندارد.
هوش مصنوعی: تو آن شخص دانا و با تدبیری هستی که هیچ کس جز پیام تفکر و اندیشهات نمیتواند به راز و رموز سرنوشت پی ببرد.
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن به آسمان و ستارهها، زیرا وقتی که تو در جایگاهی برتر قرار داری، میتوانی به راحتی ارزش خود را درک کنی و بفهمی که در میان این همه ستاره، تو منحصر به فرد هستی.
هوش مصنوعی: در طول زمان، وقتی که ثبات و وقار تو نمایان شد، هیچکس نگفته است که جهان دوام ندارد.
هوش مصنوعی: روح من به لطافت تو زندگی میبخشد و در نظر عقل جایی برای آرامش و وقار ندارد.
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر تو اهمیت و ارزش زیادی پیدا کرده است، اما تو خودت برای زمانه ارزشی قائل نیستی.
هوش مصنوعی: در نور آفتاب، جسمم تحت فشار حوادث داغ شده است. ای آفتاب، در زندگیام به من کمک کن و سایهات را بر سرم برافراز.
هوش مصنوعی: ای صاحب زمان، امیدوارم دوران تو خوش باشد. با وجود عدل و انصاف تو، دنیا از آسیبها و بلاها در امان بماند.
هوش مصنوعی: آن کس که به صبح خدمت تو نمیآید و از مقام و جایگاه خود کم نمیکند، مانند کسی است که در شب به خاطر غم و اندوه، در لباس عزا نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر چرخ زمان به تو امید داشته باشد، در چاه ناامیدی، دلو حفرهاش به امید قطع خواهد شد.
هوش مصنوعی: از سرما و ظلمتی که غم به وجود میآورد، بادها تو را دور کرده و از غم و درد، چهرهات پاک و زلال شده باشد.
هوش مصنوعی: وقتی دل دشمن گرم و پرشور است، مانند آفتابی که در بازار میتابد، در برابر درخشش خنجر شکستخوردهای قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: در فضایی که افراد به نوعی در قید و بند هستند، توسن زمانه به دلخواه و اراده تو حرکت میکند.
هوش مصنوعی: هر بار که یکی از زیباییهای تو در زندگی نمایان میشود، دشمنان تو آن را مانند خاری میبینند که در چشمشان رفته است.
هوش مصنوعی: جسم انسان از چهار عنصر اصلی آتش، آب، خاک و باد تشکیل شده است، و این عناصر تحت فرمان تو هستند و در دنیای خیال به اجرا در میآیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.