پشت دلم ز بار فراقت خمیده است
جانم ز درد عشق تو بر لب رسیده است
دانی که در فراق رخت ای دو دیدهام
خون دلم ز دیدهی حیران چکیده است؟
ای نور دیده تا ز برم گشتهای جدا
بخت از برم چو آهوی وحشی رمیده است
صبرم ز روی خویش مفرمای بعد از این
شوق رخ تو پردهی صبرم دریده است
رحمی بکن به حال دل مستمند من
عمریست تا که بار فراقت کشیده است
کامم بده ز لب که مرا تلخ گشت کام
بسیار شربت شب هجران چشیده است
مسکین دل حزین مرا خوش بدار از آنک
عشق رخ ترا ز جهانی گزیده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد فراق معشوق و عذاب ناشی از عشق سخن میگوید. او احساس میکند که دلش از غم جدایی خمیده و جانش از درد عشق به لب رسیده است. از معشوقش میخواهد به حال دلش رحم کند و اذعان میکند که سالهاست بار فراق را به دوش میکشد. در این شعر، صبر شاعر در برابر عشق و longing، که به افسردگی و تلخی او منجر شده، به تصویر کشیده شده و تقاضای او برای نوشیدن شراب عشق و نزدیکی به محبوبش، جلوهگر احساسات عمیق اوست.
هوش مصنوعی: قلبم از غم دوری تو سنگین شده و جانم از درد عشق تو به آخر رسیده است.
هوش مصنوعی: میدانی که در دوری تو، چقدر دلم آزرده است و اشکهای من از چشمانم به خاطر ناراحتی و گیجی میریزد؟
هوش مصنوعی: ای نور چشمم! تو که از کنارم رفتهای، بختی که در کنارم بود هم اکنون مانند آهوی وحشی که در آغوشش نمیتوانم بگیرم، از من دور شده است.
هوش مصنوعی: در برابر چهرهات دیگر صبر نکن، شوق دیدن تو باعث شده که صبرم از هم بپاشد.
هوش مصنوعی: لطفاً به حال دلم که فقیر و بینواست رحم کن، زیرا سالهاست که درد جداییات را تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: به من از لبت بنوشان تا طعم تلخ جدایی را فراموش کنم، چرا که در شبهای دور، چشیدم طعم تلخ جدایی را.
هوش مصنوعی: دل غمگین و بیچارهام را با محبت نگهدار، زیرا عشق چهره تو از این جهان برگزیده شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کس مثل حسن مطلع خطّت ندیده است
کاین مطلع از مجرّد حسن آفریده است
عالم فروزی رخ تو تا بدید صبح
بر خود ز رشک روی تو جامه دریده است
ابروت حاجبی ست که بالین ناتوان
[...]
آمد بهار و موکب گلها رسیده است
لاله علم به کون و به صحرا کشیده است
بلبل سرود گفته، سر انداز گشته سرو
غنچه ز ذوق جُبهٔ خضرا دریده است
در چشم شوخ نرگس زو هیچ شرم نیست
[...]
جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است
چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است
از حد مبر جفا و بیندیش از وفا
زان رو که خار جور تو در جان خلیده است
دانی که حال زار من خسته دل چه شد
[...]
آن خالقی که صورت خلق آفریده است
غیر مکرر اینهمه صورت کشیده است
مقبل کسی که شادی وصل تو دیده است
خرم دلی که از غم هجران رهیده است
شادست آنکه دولت غم های عشق تو
برجان و دل بملک دو عالم خریده است
آرد بدست دامن معشوق بیگمان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.