عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۳
گر نیستی درون دلم آتش فراق
کم هر زمان بسوزد از و استخوان و پوست
چندان بگریمی، که مرا آب چشم من
برداردی روان و ببردی به کوی دوست
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۳۴ - در مدح کسی و درخواست گوشت از او و شکایت بوی از سهل نامی
ای تو کیای ما و جهانی تو را رهی
خار دو چشم دشمنی و ورد دست دوست
شد سهل و حق خدمت من سهل برگرفت
در خون سرشته به که چنانش سرشت و خوست
سختی مکن تو نیز چنان سست رای از آنک
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۵ - در طلب شراب و گوشت و مزه به طریق لغز گفته
مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت
دارم طمع که علت با من ز دست کوست
تصحیف قافیه که به مصراع آخرست
گر ضم کنی بر آنچه مسماست همنکوست
آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۶ - سکنجبین از کسی به طرز لغز خواسته
بفرستم ای امیر به تعجیل شربتی
زان کز قوام و نفع چو لفظ بدیع اوست
شیرین و ترش گشته دو جوهر به هم رفیق
این چون حدیث دشمن و آن چون عتاب دوست
آورده زیر کان ز پی فایده برون
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۰ - در نکوهش مقلدان
خاقانی آن کسان که طریق تو میروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
بس طفل کارزوی ترازوی زر کند
نارنج از آن خورَد که ترازو کند زِ پوست
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٢۴
ز آنها که خبث باطن ایشانت ظاهرست
ابن یمین مرنج که بدشان سرشت و خوست
گر طعنه ئی زنند بر اشعار عذب تو
اینفرقه عوام که بعضی نه خاص اوست
درهم مشو که بیهنر از غایت حسد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۴٠
فرزند خواجه در هنر از خواجه کمترست
گر چه بشکل و صورت و هیئت بسان اوست
منگر بدانکه این پدرست آن پسر و لیک
بس مغز کز بدی نرسد در بهای پوست
خاقانی بلند سخن خود مثال این
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٧٢
معنی طلب که بر در و دیوار صورتست
مغزست نزد مردم دانا هنر نه پوست
همچون پیاز جمله تن ار پوست گشته ئی
گند دماغ از تو نه دشمن خرد نه دوست
معنی نو طلب منگر جامه کهن
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » اشعار عربی » شمارهٔ ٨ - ترجمه
می در میان سفره و گل بر کنار آب
گویند بهر دیده و دل داروئی نکوست
باشد نکو ولی همه خوبی و خرمی
جمعست اندرو که دلت دوستدار اوست
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او
گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
عاشق بمرگ مایل و عاقل بهانه جوست
غازی قتیل دشمن و عاشق قتیل دوست
هرکس بقدر همت خود راه می برد
این یک بمغز می کشد، آن دیگری بپوست
واعظ، برو، ز مستی عشاق دم مزن
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست
ما را چه اختیار بود از اوست
تا حسن آن پری است چنان بر قرار خود
تنها نه من که هرکه بود بی قرار ازوست
آه این چه نو گل است که در بوستان حسن
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
گردون که کین اهل نظر در نهاد اوست
اسباب نامرادی ما بر مراد اوست
ساغر بغیر داد مرا زهر غم دهد
پیش که داد یار برم دار داد ازوست
می خوردنم بیاد لبش بود وین زمان
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱
از جلوه محبت خورشید حسن دوست
هر ذره را تصور آن کافتاب اوست
ظل همای عشق گدا شاه میکند
شاهی که چرخ در خم چوگان او چو گوست
جز در دل خراب اسیران غم مجو
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در منقبت شاه نجف (ع)گوید
شاه نجف که هر دو جهان در پناه اوست
هرجا سری که هست همه خاک راه اوست
با مهر شاه هست نشانی که چون سهیل
بر هر که تافت رنگ عقیقی گواه اوست
بغض علی نشان بناگوش زردی است
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
خواهی که دیده باز کنی بر جمال دوست
بیرون کن از درون دلت هرچه غیر اوست
شد در میانه هستی تو پرده حجاب
ورنه همیشه با تو دلارام روبروست
دریا دلی که جرعه جانش بود محیط
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۷
لعل لب پیاله می آبدار ازوست
جوش صباحت گل روی بهار ازوست
ابروی موج درس اشارت ازو گرفت
چشم حباب در گرو انتظار ازوست
گلگونه نشاط ازو یافت لاله زار
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
بر آفتاب عارض او خال مشکبوست
یا نافهٔ فتاده زآهوی چشم اوست
یادت بخیر باد که مینای دل مرا
چون غنچه از خیال تو لبریز رنگ و بوست
شوقی ز هر سوی بدلم رو نهاده است
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵ - قطعه
آذر کسان که با تو دم از شاعری زنند
جغدند و جغد را نفس بلبل آرزوست
کی گربه پا بجرگ پلنگان نهد اگر
از شخص شیر بر تن او در کشند پوست
گیرم ذباب، جلوه گر آید بشکل نحل؛
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
هر رهروی که خار مغیلان بپای اوست
دیدار کعبه مرهم زخم و دوای اووست
نفی مکان بدیهی عقل است و ای عجب
آنرا که جای نیست دل خسته جای اوست
نازم به پیر میکده کاین تیره خاکدان
[...]