لعل لب پیاله می آبدار ازوست
جوش صباحت گل روی بهار ازوست
ابروی موج درس اشارت ازو گرفت
چشم حباب در گرو انتظار ازوست
گلگونه نشاط ازو یافت لاله زار
خال سیاه بختی مشک تتار ازوست
چشم ستاره می پرد از آرزوی او
مژگان آفتاب، ثریا نثار اوست
زان قطره خوی که بر سمنش تکیه کرده است
شبنم به روی بستر گل بیقرار ازوست
زنگ از دلش به ابروی صیقل نمی رود
آیینه ای که چشم به راه غبار ازوست
دریاب رنگ باختگان خمار را
زان باده ای که دست سبو در نگار ازوست
صائب به نیم گردش چشم آن ستیزه جو
بی اختیار اگر کندت اختیار ازوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق خود میپردازد و از عناصر طبیعی مانند گلها، ستارهها و بهار برای تشریح ویژگیهای او بهره میگیرد. او میگوید که زیبایی معشوق باعث ایجاد خوشحالی و نشاط در دل دیگران میشود و چشمها به دنبال او میگردند. همچنین به تأثیر عاطفی و روحی این زیبایی اشاره میکند و از اشیاء مانند آینه و باده برای نشان دادن اثرات معشوق بر احساسات انسانها استفاده میکند. شاعر در نهایت بیان میکند که هیچکس نمیتواند نسبت به این زیبایی بیاحساس بماند.
هوش مصنوعی: لبان قرمز و زیبای جام شراب به خاطر اوست و زیبایی و طراوت گل و چهره بهار نیز از وجود او ناشی میشود.
هوش مصنوعی: ابروهای موج به شکل نشانهای از او الگوبرداری کردهاند و چشمهای حباب در انتظار او هستند.
هوش مصنوعی: گلگون شدن چهره، از او به پای لاله زار رسیده است و نشانه سیاه بختی، به خاطر وجود مشک تتار به او مربوط میشود.
هوش مصنوعی: چشمهای ستاره به خاطر آرزوی او میدرخشد و مژگان آفتاب به خاطر او، ثریا را نثار میکند.
هوش مصنوعی: شبنم بر روی بستر گل به خاطر آن قطرهای که بر روی شاخه سمن نشسته، بیقرار و ناآرام است.
هوش مصنوعی: دل او به زودى به زیبایى و صفا نمیرسد، مثل آینهای که همیشه منتظر است گرد و غبارى بر آن نشیند.
هوش مصنوعی: به این فکر کن که افرادی که شادابی و رنگ روی خود را از دست دادهاند، به چه اندازه نیازمند کمک هستند. آنها به نوشیدنی خاصی احتیاج دارند که در دست سبویی است که متعلق به معشوقشان است.
هوش مصنوعی: اگر آن ستیزهجو با نیمنگاهی به تو بیاختیار تصمیمی بگیرد، در واقع اختیار و انتخاب واقعی از آنِ او است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نیستی درون دلم آتش فراق
کم هر زمان بسوزد از و استخوان و پوست
چندان بگریمی، که مرا آب چشم من
برداردی روان و ببردی به کوی دوست
ای تو کیای ما و جهانی تو را رهی
خار دو چشم دشمنی و ورد دست دوست
شد سهل و حق خدمت من سهل برگرفت
در خون سرشته به که چنانش سرشت و خوست
سختی مکن تو نیز چنان سست رای از آنک
[...]
مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت
دارم طمع که علت با من ز دست کوست
تصحیف قافیه که به مصراع آخرست
گر ضم کنی بر آنچه مسماست همنکوست
آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف
[...]
خاقانی آن کسان که طریق تو میروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
بس طفل کارزوی ترازوی زر کند
نارنج از آن خورَد که ترازو کند زِ پوست
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
[...]
ز آنها که خبث باطن ایشانت ظاهرست
ابن یمین مرنج که بدشان سرشت و خوست
گر طعنه ئی زنند بر اشعار عذب تو
اینفرقه عوام که بعضی نه خاص اوست
درهم مشو که بیهنر از غایت حسد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.