گنجور

 
جویای تبریزی

بر آفتاب عارض او خال مشکبوست

یا نافهٔ فتاده زآهوی چشم اوست

یادت بخیر باد که مینای دل مرا

چون غنچه از خیال تو لبریز رنگ و بوست

شوقی ز هر سوی بدلم رو نهاده است

در شیشه این می شفقی خوشتر از کدوست

کس را به خوبی خط رخسار او چه حرف

آری هر آنچه سر زند از نیکوان نکوست

جویا مجو زمردم خودبین یگانگی

مردم که دارد آینه در پیش رو دو روست

 
 
 
عمعق بخاری

گر نیستی درون دلم آتش فراق

کم هر زمان بسوزد از و استخوان و پوست

چندان بگریمی، که مرا آب چشم من

برداردی روان و ببردی به کوی دوست

قوامی رازی

ای تو کیای ما و جهانی تو را رهی

خار دو چشم دشمنی و ورد دست دوست

شد سهل و حق خدمت من سهل برگرفت

در خون سرشته به که چنانش سرشت و خوست

سختی مکن تو نیز چنان سست رای از آنک

[...]

انوری

مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت

دارم طمع که علت با من ز دست کوست

تصحیف قافیه که به مصراع آخرست

گر ضم کنی بر آنچه مسماست هم‌نکوست

آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

خاقانی آن کسان که طریق تو می‌روند

زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست

بس طفل کارزوی ترازوی زر کند

نارنج از آن خورَد که ترازو کند زِ پوست

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار

[...]

ابن یمین

ز آنها که خبث باطن ایشانت ظاهرست

ابن یمین مرنج که بدشان سرشت و خوست

گر طعنه ئی زنند بر اشعار عذب تو

اینفرقه عوام که بعضی نه خاص اوست

درهم مشو که بیهنر از غایت حسد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه