گنجور

 
اهلی شیرازی

از جلوه محبت خورشید حسن دوست

هر ذره را تصور آن کافتاب اوست

ظل همای عشق گدا شاه میکند

شاهی که چرخ در خم چوگان او چو گوست

جز در دل خراب اسیران غم مجو

گنجی که خلق هردو جهانش به جستجوست

تحقیق من ز هر دو جهان این بود که عشق

مغز حقیقت است و دگر هرچه هست پوست

کلک قضا که اینهمه صورت کشیده است

مقصود کارخانه او صورت نکوست

از کلک مشکبار تو اهلی که دم زند؟

در گلشنی که خار و گلش جمله مشکبوست