گنجور

 
اسیری لاهیجی

خواهی که دیده باز کنی بر جمال دوست

بیرون کن از درون دلت هرچه غیر اوست

شد در میانه هستی تو پرده حجاب

ورنه همیشه با تو دلارام روبروست

دریا دلی که جرعه جانش بود محیط

مستی او کجا زمی جام یا سبوست

نقش دوئی بدیده احول اگر نمود

اما بچشم اهل نظر آن یکی نه دوست

هر لحظه روی تو چو نماید جمال تو

مارا چو حسن تو همه دم عشق نو بنوست

رخسار دوست آینه صاف و روشن است

بنگر که عکس جمله عالم عیان دروست

جانا چه دیر دیر نمائی بما جمال

دیدار تو همیشه دلم را چو آرزوست

جانم چو دید حسن تو پیدا ز روی خوب

زان رو همیشه مایل رخساره نکوست

بویی ز وصل دوست نیابد اسیر یا

جانی که در جهان همه مایل برنگ و بوست

 
 
 
عمعق بخاری

گر نیستی درون دلم آتش فراق

کم هر زمان بسوزد از و استخوان و پوست

چندان بگریمی، که مرا آب چشم من

برداردی روان و ببردی به کوی دوست

قوامی رازی

ای تو کیای ما و جهانی تو را رهی

خار دو چشم دشمنی و ورد دست دوست

شد سهل و حق خدمت من سهل برگرفت

در خون سرشته به که چنانش سرشت و خوست

سختی مکن تو نیز چنان سست رای از آنک

[...]

انوری

مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت

دارم طمع که علت با من ز دست کوست

تصحیف قافیه که به مصراع آخرست

گر ضم کنی بر آنچه مسماست هم‌نکوست

آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

خاقانی آن کسان که طریق تو می‌روند

زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست

بس طفل کارزوی ترازوی زر کند

نارنج از آن خورَد که ترازو کند زِ پوست

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار

[...]

ابن یمین

ز آنها که خبث باطن ایشانت ظاهرست

ابن یمین مرنج که بدشان سرشت و خوست

گر طعنه ئی زنند بر اشعار عذب تو

اینفرقه عوام که بعضی نه خاص اوست

درهم مشو که بیهنر از غایت حسد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه