مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - در مدح علاءالدوله سلطان مسعود
هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود
وز دیدگان کنارم همچون شمر شود
از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا
از خون سر مژه چو سر نیشتر شود
راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵ - آری شود ولیک بخون جگر شود
ایخسروی که هر که کند بندگی تو
هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود
هر دم ببندگی تو این خیمه کبود
چون خر گه ایستاده و بسته کمر شود
جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد
[...]

جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - در مدح صدر والاقدر
جانا گرت ز حال دل من خبر شود
این محنت دراز مگر مختصر شود

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲
ما را نه ممکن است که از تو به سر شود
گر حکمِ آفرینشِ عالم دگر شود
آرام نیست یک نفسم در فراقِ تو
صبرم میسّر از تو دریغا اگر شود
گر جرمِ آفتاب بپوشد شگفت نیست
[...]

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷
ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود
آن بیوفای عهد شکن را سفر شود
کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت
نزدیک بود کز تن من، جان به در شود
او می رود چو جان و مرا هست بیم آن
[...]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸
گفتم: که: بیوصال تو ما را به سر شود
گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود
مهر تو بر صحیفهٔ جان نقش کردهایم
مشکل خیال روی تو از دل بدر شود
گفتی که: مختصر بکنیم این سخن، ولی
[...]

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - وله فی النصیحه
روزی قرار و قاعدهٔ ما دگر شود
وین باد و بارنامه ز سرها بدر شود
این جان و تن، که صحبت دیرینه داشتند
از هم جدا شوند و سخن مختصر شود
جانی، که پاک نیست، بماند درین مغاک
[...]

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
هر کو نظر کند به تو صاحبنظر شود
وانکش خبر شود ز غمت بیخبر شود
چون آبگینه این دل مجروح نازکم
هر چند بیشتر شکند تیزتر شود
بگشا کمر که جامهی جان را قبا کنم
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
بوی خوشت چو همدم باد سحر شود
حال دلم ز زلف تو آشفته تر شود
تا عقل خرده دان نبرد پی به نیستی
مشکل که از دهان تو هیچش خبر شود
شیرینی لب تو چه گویم که وصف آن
[...]

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۸
از حال من نگار مرا گر خبر شود
چون زلف خاطرش همه در یکدگر شود
از آه دل بجز لب خشکم چه حاصلست
از خون دیده دامن من گرچه تر شود
هرگز گمان مبر که خیال رخت دمی
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶
ترسم که اشک در غمِ ما پردهدر شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود
گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر
آری شود، ولیک به خونِ جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
[...]

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۲
عشقت نه سرسریست که از دل به در شود
مهرت نه عارضیست که جای دگر شود
عشق تو در درونم و مهر تو در دلم
با شیر اندر آمد و با جان به در شود
دردیست درد عشق که اندر علاج آن
[...]

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
یاد لبت کنم دهنم پرشکر شود
نام رخت برم همه عالم قمر شود
با ابروی سیاه تو پیوسته ام خیال
تاکی خیال کج زسر ما بدر شود
تیر خدنگ غمزه ات از دل کند گذر
[...]

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۳۵ - خواجه حافظ فرماید
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر بمهر بعالم سمر شود
یکچند پنبه دانه بخاکش مقر شود
گردد بسعی زوده و دستار سر شود
دستارها دگر همه با گیوها رود
[...]

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵
ایدل چو راز دوست نخواهی سمر شود
نامش چنان مبر که زبان را خبر شود
سر دارد الفتی بهوایت که چون حباب
با او سفر کند اگر از سر بدر شود
جاهل برو ز مرشد بیمعرفت چه فیض
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶۱
آنجا که خنده لعل ترا پرده در شود
طوطی چو مغز پسته در شکر شود
می خوردن مدام مرا بی دماغ کرد
عادت به هر دوا که کنی بی اثر شود
چون دستگاه عیش به مقدار غفلت است
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶۲
دل چون کمال یافت سخن مختصر شود
لب وا نمی کند چو صدف پر گهر شود
آیینه شکوه بیهده از زنگ می کند
اینش سزاست هر که پریشان نظر شود
این بیغمی که در دل سنگین توست فرش
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶۳
از نور وحدت آن که دلش بهره ور شود
کی از هجوم ذره پریشان نظر شود
جایی که هفت پرده حجاب نظر نشد
کی آسمان حجاب دل دیده ور شود
رنگش ز آفتاب قیامت نمی پرد
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶۴
پهلوی چرب، دشمن روشن گهر شود
ماه تمام، دنبه گداز از نظر شود
یک ناله چون سپند نداریم بیشتر
انصاف نیست ناله ما بی اثر شود
قمری ز طوق حلقه کند نام سرو را
[...]
