گنجور

 
صائب تبریزی

دل چون کمال یافت سخن مختصر شود

لب وا نمی کند چو صدف پر گهر شود

آیینه شکوه بیهده از زنگ می کند

اینش سزاست هر که پریشان نظر شود

این بیغمی که در دل سنگین توست فرش

از زور خنده چشم تو مشکل که تر شود

تلخی نمی کشد چو صدف در میان بحر

قانع ز ابر هر که به آب گهر شود

گر بوی گل به جذبه کند رهبری مرا

دام وقفس به بلبل من بال وپر شود

در دل سیاه نیست دم گرم را اثر

از جوش بحر عنبر تر خامتر شود

ابر سیاه حامل باران رحمت است

از خط امیدواری من بیشتر شود

در بحر عشق تن به فنا ده که چون حباب

هر کس که سر نهاد در او تاجور شود

پرهیز کن ز صحبت آهن دلان که آب

جاری به جوی تیغ چو شد بد گهر شود

نادان به سیم وزر شود از صاحبان هوش

از گوشوار اگر شنوا گوش کر شود

ناقص بود ز آفت عین الکمال امن

ماه تمام دنبه گداز از نظر شود

از آتش است سنگ محک بید و عود را

اخلاق خوب وزشت عیان از سفر شود

زینسان که در زمانه ما خوار شد سخن

طوطی کجا ز خوش سخنی معتبر شود

شوید ز روی عنبر اگر بحر تیرگی

صائب امید هست شب ما سحر شود

 
 
 
مسعود سعد سلمان

هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود

وز دیدگان کنارم همچون شمر شود

از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا

از خون سر مژه چو سر نیشتر شود

راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایخسروی که هر که کند بندگی تو

هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود

هر دم ببندگی تو این خیمه کبود

چون خر گه ایستاده و بسته کمر شود

جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
سعدی

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود

مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود

حکیم نزاری

ما را نه ممکن است که از تو به سر شود

گر حکمِ آفرینشِ عالم دگر شود

آرام نیست یک نفسم در فراقِ تو

صبرم میسّر از تو دریغا اگر شود

گر جرمِ آفتاب بپوشد شگفت نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود

آن بیوفای عهد شکن را سفر شود

کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت

نزدیک بود کز تن من، جان به در شود

او می رود چو جان و مرا هست بیم آن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه