گنجور

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۱ - دیدار نمودن دلدار از دور به عاشق مهجور

 

ناله عشاق چو از حد گذشت

سوخت ز آهش همه کوه ودشت

ولوله در گنبد خضرا فتاد

ناله درین عالم بالا فتاد

کرد اثر ناله زارش، ببین

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۲ - نامه هفتم

 

عاشق بیچاره چو بیدار شد

مست رخ یار چو هشیار شد

هیچ اثری از رخ دلبر ندید

راست چو ماهی به زمین می طپید

زهره آن نه که برآرد خروش

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۳ - رفتن خادمه از بر عاشق

 

خادمه بگشاد زبان پیش یار

کرد عیان قصه آن دلفگار

زاری او را به مناجات گفت

آنچه طلب کرد به حاجات گفت

سوخت دلم گفت ز درد دلش

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۴ - آمدن خادمه از بر معشوق

 

خادمه باز آمد و بر گفت حال

آنچه شنود از مه فرخ جمال

گفت جوان کار تو بس مشکل است

آه ازین غم که ترا بر دل است

نیست ترا قوت دیدار او

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۵ - نامه هشتم

 

باز جوان با دل افگار ماند

روز و شبان روی به دیوار ماند

از رخ دلدار امیدی نداشت

وه چه کند، بخت سفیدی نداشت

با غم او گشته قرین روز و شب

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۶ - رفتن خادمه از بر عاشق نزدیک معشوق

 

خادمه باز این سخن جان گداز

کرد روان عرضه به آن دلنواز

باز بیان کرد که او در غم است

روز و شبان با غم تو همدم است

جز غم تو هیچ ندارد به دل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۷ - خبر آوردن خادمه از بر معشوق

 

از بر آن سرو قد دلنواز

خادمه آورد دگر بار راز

گفت که بر گو ز من او را سلام

بعد سلامش برسان این پیام

من بدهم کام ترا، غم مخوز

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۸ - نامه نهم

 

این سخنان خادمه چون باز گفت

چهره او چو گل احمر شکفت

خادمه را خواست بسی عذر، نیک

او به تمنای رخ یار لیک

روی نهاد او به کف پای این

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۲۹ - خبر بردن خادمه از بر عاشق

 

خادمه این نامه ز دست جوان

بستد و چون باد صبا شد روان

رفت به نزدیک دلارام او

کرد روان عرصه پیغام او

این سخنان را چو شنید او،مگر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۳۰ - خبر آوردن خادمه و پیغام خوش

 

خادمه خندان و دل شادمان

آمد و بنشست به پیش جوان

گفت جوان را که شبت گشت روز

هیچ دگر در غم هجران مسوز

شام فراق تو به پایان رسید

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۳۱ - نامه دهم

 

شام وصالت چه به از روز هجر

آتش سوزنده به از سوز هجر

خوش بود این وعده دیدار یار

عشق نهان به ز غم آشکار

آه چه دولت به ازین در جهان

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » ده نامه » بخش ۳۲ - مناجات

 

پادشها حرمت مردان دین

حرمت این اهل سما و زمین

حرمت اولاد شریف رسول

حرمت با رفعت زوج بتول

حرمت ایمان و کلام مجید

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode