گنجور

 
صوفی محمد هروی

پادشها حرمت مردان دین

حرمت این اهل سما و زمین

حرمت اولاد شریف رسول

حرمت با رفعت زوج بتول

حرمت ایمان و کلام مجید

حرمت آن مرد رهت بایزید

حرمت ده گیسوی آن پنج فرق

کز رخشان گشته عیان غرب و شرق

هم به کمال و کرم مصطفی

با حرم محترم مصطفی

کانچه مرادست مرا در جهان

بر من مسکین پریشان رسان

درد دل ریش مرا چاره کن

فکر دوای دل صد پاره کن

هست مرادی به دلم یا اله

از تو طلب می کنم ای پادشاه

با تو نگویم به زبانی که کیست

زان که تو دانی به نهانی که چیست

حاجت و مقصود دلم را بر آر

هم به کمال و کرم ای کردگار

صوفی بیچاره سگ راه تست

هر چه بود بنده درگاه تست

بار خدایا به کمال کرم

باز رهان جان و دلش را زغم

درد دلش را بکن این دم دوا

هم به کمال و کرم مصطفی

چند بگویم چو نگردد تمام

ختم کنم من به همین والسلام

تم الکتاب بعون الله و حسن توفیقه

فی عاشر ذوالحجه سنه ثمان و سبعین و ثمانمایه سنه ۸۷۸