گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

داد دلم به دست غم طره دلربای تو

برد به عرض بوسه جان عارض جانفزای تو

گر دل و جان ز دست شد غم نخورم برای خود

زانکه چه جان چه خاک ره گر نبود برای تو؟

دل که بود که دم زند تا ندهد مراد تو؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱

 

ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو

دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو

رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران

چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو

نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم

[...]

عطار
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ لقای تو

سرمهٔ چشم خسروان خاک در سرای تو

مرهم جان خستگان لعل حیات بخش تو

دام دل شکستگان طرهٔ دلربای تو

در سر زلف و خال تو رفت دل همه جهان

[...]

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۸

 

جان و سر تو ای پسر نیست کسی به پای تو

آینه بین به خود نگر کیست دگر ورای تو

بوسه بده به روی خود راز بگو به گوش خود

هم تو ببین جمال خود هم تو بگو ثنای تو

نیست مجاز راز تو نیست گزاف ناز تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۷

 

سنگ شکاف می‌کند در هوس لقای تو

جان پر و بال می‌زند در طرب هوای تو

آتش آب می‌شود عقل خراب می‌شود

دشمن خواب می‌شود دیده من برای تو

جامه صبر می‌درد عقل ز خویش می‌رود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۸

 

من که ستیزه روترم در طلب لقای تو

بدهم جان بی‌وفا از جهت وفای تو

در دل من نهاده‌ای آنچ دلم گشاده‌ای

از دو هزار یک بود آنچ کنم به جای تو

گلشکر مقویم هست سپاس و شکر تو

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۳

 

ای به تو آرزویِ من بیش‌تر از جفایِ تو

سر برود ولی ز سر کم نشود هوایِ تو

دشمن و دوست گو بکن هر غرضی که ممکن است

جور همه جهانیان من بکشم برای تو

باقی‌ِ عمر بر درت سر بنهم به بندگی

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶۴

 

باز به خون خلق شد چشم جفانمای تو

عمر اگر وفا کند جان من و جفای تو

نیست امید کز توام یک گل بخت بشگفد

عمر به باد می دهم بیهده در هوای تو

گریه و آه سرد من گر بر بایدت کسی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

آبحیات میچکد از لب جانفزای تو

راحت روح میدهد خنده دلگشای تو

خوش بود از لبت سخن هم بجفا و هم ثنا

همچو ثنا خوش آیدم از لب تو جفای تو

مهر رخت بتیغ اگر گرد بر آرد از دلم

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ای شب قدر بیدلان طره ی دلربای تو

مطلع صبح صادقان طلعت دلگشای تو

جان من شکسته بین وین دل ریش آتشین

ساخته با جفای تو سوخته در وفای تو

خاک در سرای تو آب زنم بدیدگان

[...]

خواجوی کرمانی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱

 

تاب بنفشه می‌دهد طرّهٔ مشک‌سای تو

پردهٔ غنچه می‌درد خندهٔ دلگشای تو

ای گل خوش‌نسیمِ من بلبلِ خویش را مسوز

کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

[...]

حافظ
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۸

 

ای دل و جان عاشقان شیفته لقای تو

عقل فضول کی برد راه بکبریای تو

بلبل طبع با نوا از چمن شمایلت

طوطی روح را دهن پر شکر از عطای تو

آتش جان خاکیان نفخه بی نیازیت

[...]

حسین خوارزمی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

منفعل دل خودم چند کشد جفای تو

عذر جفای تو مگر خواهمش از خدای تو

گشت ز تاب و طاقتم تاب رقیب منفعل

هیچ خجل نمی‌شود طبع ستیزه رای تو

شب همه شب دعا کنم تا که به روز من شوی

[...]

وحشی بافقی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

صلح و صفا بود مرا جنگ تو و جفای تو

تن به قضا سپرده ام در طلب رضای تو

یوسف مصر کمترین بنده ات ای عزیز من

هر دو جهان کلافه ای آمده در بهای تو

جز دل عاشقان نشد معبد ذات اقدست

[...]

سعیدا
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۰

 

بار بود به دوش تن سر که نه در بپای تو

با لب خشک و چشم تر رفتی و در عزای تو

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۱

 

تا که بکام مدعی شد لب جانفزای تو

شب همه شب بلب رسد جان من از هوای تو

گر تو بغیر من بسی یار گرفته هر کسی

من همه خصم عالمی آمده ماسوای تو

غیر گریزد از جفا میطلبد زتو وفا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

بود فروغ چشم و دل صحبت جان فزای تو

کشت گزند جسم و جان هجرت جان گزای تو

تا ز درم دوباره بازآیی و غم بری ز من

رفتی و آب ها فشاند اشک من از قفای تو

با همه لاف دوستی زیسته ای به هجر من

[...]

صفایی جندقی
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در مدح امیر مؤمنان علی (ع)

 

منم که گشته نام من، «وفایی» از وفای تو

منم که نیست حاصلی، مرا به جز ولای تو

هماره می‌نوازدم، بسان نی، نوای تو

چنانکه بندبند من، پُر است از صدای تو

وفایی شوشتری
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۶ - زلف گره گشا

 

خیز ز جای ای پسر، جان و تنم فدای تو

غرق به خون چرا شده گیسوی مشک سای تو

بر سر زانویم دمی، از ره مهر سر بنه

تا که ز دود دل کشم، سرمه به چشم های تو

تو در زمین کربلا شدی دچار صد بلا

[...]

ترکی شیرازی