گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰

 

من از پیوستگان دل غریبی در سفر دارم

که بی‌او آتش اندر جان و ناوک در جگر دارم

ز حال خود خبر دارم نکرد آن ماه و زین غصه

حرامست ار ز حال خود سر مویی خبر دارم

مرا تا او برفت از در نیامد در نظر چیزی

[...]

اوحدی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۱

 

خبر از دل اگر پرسی منم کز دل خبر دارم

به چشم من ببین رویش که دائم در نظر دارم

منم صوفی ملک دل که باشد شکر او وردم

منم عطار شهر جان که در دکان شکر دارم

مروا ی عاشق صادق که من معشوق جانانم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

من آن گنجم که در باطن هزاران گنج زر دارم

من آن بحرم که در دامن به دریاها گهر دارم

من آن معشوق پنهانم که سرگردان عشق خود

چو چشم دلبران عاشق بسی صاحب نظر دارم

من آن چرخ پرانوارم در اقلیم الوهیت

[...]

نسیمی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۶

 

من از گلهای خون دل از آن رخساره تر دارم

که از دست رقیب خار خاری در جگر دارم

مرا گویی که یارت کیست خواهم دیگری گویم

ولی دل ندهم گفتن که من یار دگر دارم

همی خواهم که ره یابم درون سینه مردم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۲

 

ز خونم سیر کی گردد که با لعلش نظر دارم

ز چشمم می‌کشد تا قطره‌ای خون در جگر دارم

مکن منع از سجود خود مرا ای سرو چندانی

که در راهت رخ زردی نهم بر خاک و بردارم

چو رو در قبله می‌آرم سجودم بهر آن باشد

[...]

اهلی شیرازی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۲

 

به دل، آشفتگی از زلف خوبان بیشتر دارم

پریشانی چو دود مجمر از صد رهگذر دارم

ببین عمر سبکرو را، مپرس ای همنشین حالم

که حسرت بر بقای شبنم و عمر شرر دارم

فریب غمزه ای سر در پی من آنچنان دارد

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲۴

 

ز خوی نازک آن سیمبر چندان حذر دارم

که یاد سر کند دستی که با او در کمر دارم

چو خواهد گشت آخر بیستون لوح مزار من

چه حاصل زین که چون فرهاد دستی در هنر دارم

ز دست کوته من هیچ خدمت برنمی آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲۵

 

دل پر رخنه ای چون سبحه از صدر رهگذر دارم

درین یک مشت گل پوشیده چندین نیشتر دارم

زپای هر که خار آرم برون، ریزد به چشم من

زند بر شیشه ام، سنگی زراه هر که بردارم

نگردد چون دم تیغ زبانها از مصاف من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲۶

 

پریشان خاطری آماده از صد رهگذر دارد

صف آهی چو مژگان متصل پیش نظر دارم

به هر جا جلوه گر گردی نه ای از چشم من غایب

که چشم انتظار از نفش پا در هرگذر دارم

ز شوخی می شود از دیده حیران من غایب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲۷

 

به دل زخم نمایانی چو پرگار از دو سر دارم

که یک پا در حضر پیوسته یک پا در سفر دارم

نگردد عقده های من چرا هر روز مشکلتر

که چون سرو از رعونت دست دایم بر کمر دارم

اثر از گریه مستانه می جویم، زهی غفلت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲۸

 

به صورت گرچه بر رخسار مه رویان نظر دارم

ولی در عالم معنی نظر جای دگر دارم

نباشد ننگ اگر عاجز کشی ارباب همت را

به آهی می توانم چرخ را از پیش بردارم

ز مشت خاک آتشدست من دامن کشان مگذر

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۳

 

بیاد طره اش، از آه خود دودی بسر دارم

بجای زلف او، زنجیر اشکی در نظر دارم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۴

 

نمیگیرد کسی از خاک راهم از گرانقدری

شکایتهای ابنای زمان را از هنر دارم

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۵

 

ازین صحرای بی‌حاصل دگر با خود چه بردارم

نگاه عبرتی همچون شرر زاد سفر دارم

محبت تا کجا سازد دچار الفت خویشم

به رنگ رشتهٔ تسبیح ‌چندین رهگذر دارم

مده ای خواب چون چشمم فریب از بستن مژگان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۷

 

ز سور و ماتم این انجمنهاکی خبر دارم

چراغ خامشم سر در گریبان دگر دارم

چوگردون ششجهت همواری من می‌کند جولان

برون وحشتم گردی‌ست در هر جا گذر دارم

نه برق و شعله میخندم نه ابر و دود می‌بندم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۸

 

فغان‌ گل می‌کند هرگه به ‌وحشت‌ گام بردارم

سر دامان کوه از دلگرانی برکمر دارم

از این دشت غبار اندود جز عبرت چه بردارم

شرارم‌، چشم بر هم بستنی زاد سفر دارم

محبت تاکجا سازد دچار الفت خویشم

[...]

بیدل دهلوی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸

 

چه پروا توشهٔ واماندگی چون در کمر دارم

به جایی می رسم اکنون که سامان سفر دارم

خرد در عاشقی بر من عبث افسانه می خواند

درین مکتب کتاب هفت ملت را ز بر دارم

یتیمان محبت را وفایی دایه نگذارد

[...]

حزین لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۵

 

به غیر از دانهٔ دل ز آب چشمش سبزتر دارم

نه هر تخمی که کردم زیر خاک امید بردارم

مرا در راه تقدیر و قضا تسلیم باید بود

که از او هر چه بینم دست بر بالای سر دارم

سراغ دل به غیر از موی او از کس نمی گیرم

[...]

سعیدا
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

زشست شهسواری ناوکی تعویذ پر دارم

کجا اندیشه از آهنگ صیاد دگر دارم

به تیری چون ز پا افکندیم از خاک بردارم

که صیاد دگر در راه و زخمی کارگر دارم

کشیدم آهی و زخم دگر زد بر سر زخمم

[...]

نشاط اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰

 

به جانت ای جوان کز جان خویشت دوست‌تر دارم

نپنداری که سر با تیغ از پای تو بردارم

من ای شیرین‌پسر رو از تو بردارم غلط حاشا

به رنج باد زن سازم که سودای شکر دارم

مرا منع نظر ناصِح مکن از منظرِ خوبان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode