گنجور

 
سلیم تهرانی

به دل، آشفتگی از زلف خوبان بیشتر دارم

پریشانی چو دود مجمر از صد رهگذر دارم

ببین عمر سبکرو را، مپرس ای همنشین حالم

که حسرت بر بقای شبنم و عمر شرر دارم

فریب غمزه ای سر در پی من آنچنان دارد

که نتوانم چو داغ از دل زمانی چشم بردارم

ز طفلی تا به حال، ایام آدم خواندم، آری

پس از مرگ پدر پیدا شدم، نام پدر دارم

امیدی نیست از آسودگی در هرکجا باشد

که آدم از بهشت آمد، از آنجا هم خبر دارم

ز گفت و گوی یاران نیستم آگاه در محفل

به یادت خلوتی در انجمن چون گوش کر دارم

سلیم افزایدم قیمت، شوم چندان که روشن تر

اگرچه آتشم، خاصیت آب گهر دارم