سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳
نبودی دین اگر اقبال مرد مصطفایی را
نکردی هرگزی پیدا خدای ما خدایی را
رسول مرسل تازی که برزد با وی از کوشش
همین گنج زمینی را همان گنج سمایی را
گواهی بر مقامی ده که آنجا حاضران یابی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
خدایا رهنما شو بر دل ما رهنمایی را
که بنماید به ما خوشتر ازین گلزار، جایی را
دگر از بیم هرگز چشم نگذارد به هم گندم
اگر در خواب بیند همچو گردون آسیایی را
جهان آمیزشی با ذات حق دارد ولی فانی ست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹
رسانیده است حسن او به جایی بی وفایی را
که عشاق از خدا خواهند تقریب جدایی را
مرا سرگشته دارد چشم بی پروا نگاه او
نگردد هیچ کس یارب هدف تیر هوایی را!
تویی کز آشنایان گرد بر می آوری، ورنه
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰
خرابی باعث تعمیر باشد بینوایی را
که کوری کاسه دریوزه می گردد گدایی را
کند با سخت رویان چرب نرمی بیشتر دوران
بود با استخوان پیوند دیگر، مومیایی را
نباشد یک قلم تأثیر با آه هوسناکان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
بیا ساقیّ و آتش در زن این زهد ریائی را
چو زاهد تا به کی سازم بت خود پارسایی را
به کاه عشق کوهی برنیاید، زور بازو بین
که چون با ناتوانی میکند خیبر گشایی را!
سبک پروازتر در اوج همّت هر که فارغتر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
جدا از دوستان در مرگ میبینم رهائی را
براندازد خدا بنیاد ایّام جدایی را
درین کشور رواج سست عهدی از تو پیدا شد
به نام خویش کردی سکّه نقد بیوفایی را
دم سرد غرضگویان ز صرصر باج میگیرد
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
جنون کو تا نثار دل کنم آشفته رایی را
زعریانی لباس تازه بخشم خود نمایی را
خورد نیش آنکه تأثیر محبت از هوس جوید
به شهد موم کی بخشند نفع مومیایی را
شوم نومیدتر چندانکه بینم بیشتر سویش
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
مکن از بهر روزی پیشه خود بینوایی را
بنه چون کوهکن بر دست خود زورآزمایی را
شود از گوشه گیری نام تو مشهور در عالم
چو عنقا گر کنی مقراض بال خود نمایی را
به درها می دواند آدمی را نفس گردنکش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴
اثر دور است ازین یاران حقوق آشنایی را
سر وگردن مگر ظاهرکند درد جدایی را
ز بیدردی جهان غافل بُوَد از عافیتبخشی
چه داند استخوان نشکسته قدر مومیایی را
کشاکشها نفس را ازتعلق برنمیآرد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
مکش چون دورگردون بر رخم داغ جدایی را
چو من پروانه ای باید چراغ آشنایی را
تهیدستیم ساقی، همّتی در کار می باید
ز برق باده روشن ساز، شام بی نوایی را
خطر اندیشه باریک بینان درکمین دارد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را
مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را
شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد
ز مغز خویش دارد استخوانم مومیایی را
ز هجران دیده ام کاری، که کافر از اجل بیند
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
چو خواهم با سگانش گرم سازم آشنائی را
رقیب از رشگ آرد در میان حرف جدائی را
ز گلشن می رود آن شوخ بی پروا و می ترسم
که با گل تازه سازد باز عهد بی وفائی را
نه از رحمست اگر آید بسر وقتم، که می خواهد
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
صبا از من بگو بیگانه مشرب آشنائی را
جفا نادیده ارباب وفاکش بی وفائی را
روا چون داشتی برداشتن از جان سپاری دل
که باری دل به دست آورده باشی ناروائی را
به ناز آسوده بر دیبای سلطانی چه غم دارد
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » قطعات و ماده تاریخها » ۱- تاریخ ولادت میرزا ابراهیم صفائی فرزند شاعر
صفائی را عطا گردید دوش از صعوه مولودی
سپاس آورد از جان و دل اکرام خدائی را
محمد خواند و ابراهیم پس گفتش بنامیزد
الهی زیب بخش از وی مقام پارسائی را
مگر او هم چو من از زیر بار غم برون آید
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحهها » شمارهٔ ۱۰
چو لایق باشد الطاف خدایی را
چه خوف از فتنه محشر صفایی را
میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۱ - در توصیف بهار استانبول
هنوز عکس صدا آید به گوشم ز آن صدایی را
که با آن راندیم از خود، چو بیخیری: گدایی را
چو گفتی دور شو از من، همانا من دوایی را
که جستم بهر دفع میکروب آشنایی را