فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد
کُنونُ عمْرم به پاییزان رَسیدهست.
بهارِ نیکُویی از من رَمیدهست.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را
برادر کاو مرا جفت گزیدهست
هنوز او کام خویش از من ندیدهست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۷ - سپردن موبد ویس را به دایه و آمدن رامین در باغ
دلم را مار زلفینت گزیدهست
خلیده جان من بر لب رسیدهست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۹ - بیمار شدن ویس از فراق رامین
یکی گفتی ورا دیده رسیدهست
یکی گفتی پری او را بدیدهست
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۹ - بیمار شدن ویس از فراق رامین
تو گفتی دایه را هرگز ندیدهست
و یا خود زو جفایی صد کشیدهست
عطار » اسرارنامه » بخش یازدهم » بخش ۳ - الحکایه و التمثیل
چنین گفت او که هرگز کس رسیدهست
عجب باشد گر اینجا کس ندیدهست
عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ
چو دل طرّاری از روی تو دیدهست
درست رُکنیام زو درکشیدهست
عطار » خسرونامه » بخش ۵۷ - آگاهی یافتن خسرو از گل
ز چشم پیل بالاخون چکیدهست
که بر بالای چشم من بریدهست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
در این بازار جز رویت ندیدهست
از آن اندر کمال تو رسیدهست
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
درون خانه بحر کل که دیدهست؟
مر این معنی کسی از کس شنیدهست؟
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
قدت بر ماهِ تابان سر کشیده ست
چنین سروِ خرامان کس ندیده ست
تعالی الله خداوندی که از خاک
چنین نازک وجودی آفریده ست
خنک دستی که از طوبایِ قدّت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۸ - مصاف اول غازی ملک با لشکر دهلی به باد حملهای زیر و زبر کردن چنان لشکر
دلیری کاو صف مردان بدیدهست
نه بازش، دیده در خواب آرمیدهست
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۳ - جواب دادن حورزاد جمشید را
که این چشمست کان رخسار دیدهست
که این گوش است کاوازش شنیدهست
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۹ - از مشاهده تغییر حال زلیخا گره تحیر به رشته تفکر کنیزان افتادن و دایه بر سر انگشت استفسار گره را از آن رشته گشادن
یکی گفتا کسی مثلش ندیده ست
همانا کز کسی چشمش رسیده ست
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۰ - خواب دیدن یوسف علیه السلام که آفتاب و ماه و یازده ستاره وی را سجده می برند و شنیدن اخوان آن را و زیادت شدن حسد ایشان
بجز حیلتگری از وی چه دیده ست
کز اینسان بر سر ما برگزیده ست
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۳ - بردن برادران یوسف را از پیش پدر و در راه هدایت خود چاه ضلالت کندن و وی را بی هیچ جنایت در چاه افکندن
گلی کز روضه جانت دمیده ست
بر او باران احسانت چکیده ست
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۰ - رفتن زلیخا در روز به بام قصر خویش و از آنجا نظاره بام زندان کردن و بر مفارقت یوسف ناله و زاری برداشتن
که این چشمیست کان رخسار دیده ست
که آن پاییست کانجاها رسیده ست
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۸ - نکاح بستن یوسف علیه السلام زلیخا را به فرمان خدای تعالی و زفاف کردن با وی
بگفتا جز عزیزم کس ندیده ست
ولی او غنچه باغم نچیده ست
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۱۴ - رفتن شیرین پیش مهین بانو و اجازت خواستن به نخجیر و رفتن به مداین
بسا کس چشمه ماهی شنیده ست
به عالم چشمه مه کس ندیده ست
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۷ - پاسخ دادن شیرین، خسرو را
به یکتایی که مثلش کس ندیده ست
به دانایی که ما را آفریده ست