گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

سیه‌چشمی دلم را از پی تسخیر می‌آید

غزالی در هوای صید این نخجیر می‌آید

جنونم آنقدرها شور دارد در ره شوقش

که از موج نگاهم، نالهٔ زنجیر می‌آید

عیار عشق چون زد بر محک اندیشه، دانستم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

به خاطر چون خیال لعل آن رنگین عتاب آید

چو مستان از دهان خامه ام بوی شراب آید

دلی دارم که رنگ از پرتو مهتاب می بازد

چه خواهم کرد، اگر آن آتشین رو بی نقاب آید

حجاب عشق می بندد نظر، مجنون مسکین را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

کند بر تخت عزت جا، چو از تن جان برون آید

به شاهی می رسد یوسف، چو از زندان برون آید

ز بس از درد هجران زندگانی گشته دشوارم

رگ جان بی تو چون تار نفس آسان برون آید

ز تیر غمزهٔ او بس که دارد دل جراحت ها

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

نقاب از چهره بگشا تا ز غربت جان برون آید

برافشان زلف را تا زاهد از ایمان برون آید

دهد گر لعل سیرابت منادی، جانگدازان را

خضر لب تشنه از سرچشمهٔ حیوان برون آید

فرو خوردم ز بیم خویت از بس اشک خونین را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

غرور ناز با کوه تحمّل برنمی‌آید

به خودداری من سیل تغافل برنمی‌آید

نه آن مرغ است دل، کآسان گذارد آشیان خود

به افسون از خم آشفته کاکل برنمی‌آید

بود هرچند گوش نغمه‌سنجانِ چمن سنگین

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

دل هر قطره‌ای دریای اسرار تو می‌باشد

حباب بی‌سر و پا هم هوادار تو می‌باشد

کجا پروای آه دل‌خراش بلبلان داری؟

گل خونین‌جگر هم، خاطر افگار تو می‌باشد

کجا مغروری حسن تو و سودای خام من؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

ز خاموشی دلم را پاس الفت مدعا باشد

دمی هرگز نمی خواهم دو لب از هم جدا باشد

نگه دارد چرا در سینه، سالک عقدهٔ دل را

در آن وادی که خارش، ناخن مشکل گشا باشد

فرو ریزد اگر ایوان گردون، نیست پروایی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

مرا آزادگی شیرازهٔ آمال می باشد

گلستان زیر بال مرغ فارغ بال می باشد

کتاب هفت ملت، مانده در طاق فراموشی

مرا سی پارهٔ دل، بس که نیکو فال می باشد

سکندر گو نبیند، دولت غم دستگاهان را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

ضمیر جمع روشن، بی صفا هرگز نمی باشد

کدورت در دل بی مدّعا هرگز نمی باشد

قیامت آمد و رفت و نیامد وعدهٔ زودش

وفا در یاد آن دیر آشنا هرگز نمی باشد

یکی از وصل می گوید، یکی از هجر می نالد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

نشان وحشی من در دل بی کینه پیدا شد

پی غارتگرم، در خانهٔ آیینه پیدا شد

نهان درموج خود شد بحر و سر زد از حباب من

گهر در آب خود گم گشت و در گنجینه پیدا شد

برون از خود سراغ لیلی خود داشتم، غافل

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

فروزان چهره چون شمع آمدی، دلها تسلّی شد

شب روشن سوادان از خطت صبح تجلّی شد

شنیدی شکوهام، از شرم طاقت آب گردیدم

به حرفم گوش دادی، بر زبانم لفظ، معنی شد

به سویم گرم دیدی، شبنم آسا از میان رفتم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

پری گر وا کنم، پروانهٔ شمع تو خواهم شد

سمندر ساز آتشخانهٔ شمع تو خواهم شد

شبی پروانه سان گرد سرت گشتم، چه دانستم

که برگرد جهان افسانهٔ شمع تو خواهم شد

سرم گرم عروج نشئهٔ داغ است، می دانم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

نخست از عاشقان بی جرمی آن نامهربان رنجد

به این زودی چرا کس رنجد و از دوستان رنجد؟

نخواهم پاکشیدن از سر کویت به صد خواری

کجا دل خوش کند گر عندلیب از گلستان رنجد؟

ز منع اختلاط غیر گشتی سرگران، آری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

مبادا رو کسی زان قبلهٔ ابرو بگرداند

که کافر می شود، از قبله هرکس رو بگرداند؟

درین وادی به حسرت مردم و چشم از صبا دارم

که گردم را به گردکعبهٔ آن کو بگرداند

محبت روشناس شهر عشقم کرد و می خواهد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

شلایین نرگسش مست شراب آلوده را ماند

نگاه ناز او مژگان خواب آلوده را ماند

کدامین چشمه نوش است یارب تیغ ناز او؟

به زخمم بخیه، مور شهد ناب آلوده را ماند

گره از بسکه در دل، گریه طوفان نسب دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

صباحت کو که گل را بر سرم شور جنون سازد؟

ملاحت کو که بر داغم نمکدان را نگون سازد؟

نباشد اینقدر،گر تیغ مژگانش گران تمکین

دل سنگین ما را مرد می باید که خون سازد

لبش گر دل نپردازد به شیرین کاری حرفی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

گریبان چاکم و جانان مرا دیوانه پندارد

حکایتهای هجران مرا افسانه پندارد

سر و کار است با شوخی مرا، کز ساده لوحیها

به دستم داغ عشق خویش را پیمانه پندارد

سرا پا بس که لبریز ویم، خود را نمی یابم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

به خاموشی صفیر آشنایی می توانم زد

چو نی از داغهای خود نوایی می توانم زد

همین من مانده ام امروز تنها از دل افگاران

که پیش دوستان حرف وفایی می توانم زد

نوا سنج خموشی کیست غیر از من درین گلشن؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

به قامت شاخ گل را از دمیدن باز می دارد

به شوخی جاده را از آرمیدن باز می دارد

رهایی کی توان از پنجهٔ گیرای صیّادی؟

که تیغش خون ما را از چکیدن باز می دارد

گران افتاد از بس پلّهٔ تمکین، خرامش را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

به غیر از گریه عاشق در جهان کاری نمی دارد

بلی ویرانه جز سیلاب معماری نمی دارد

به کف چیزی ندارم تا نثار مقدمت سازم

که در راهت دل و جان قدر و مقداری نمی دارد

حلاوت نیست در گفتار آن شکرشکن طوطی

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۸
sunny dark_mode