گنجور

 
حزین لاهیجی

به خاطر چون خیال لعل آن رنگین عتاب آید

چو مستان از دهان خامه ام بوی شراب آید

دلی دارم که رنگ از پرتو مهتاب می بازد

چه خواهم کرد، اگر آن آتشین رو بی نقاب آید

حجاب عشق می بندد نظر، مجنون مسکین را

اگر لیلی، برون از پردهٔ شرم و حجاب آید

نمی گردد دل سرگشته ظرف کبریای تو

شکوه بحر،کی در خلوت تنگ حباب آید؟

ز شوخی لیلی ناز آفرین را می کند مجنون

اگر طرز نگاهت، چشم آهو را به خواب آید

ز جیبم صد بیابان خار خار بی خودی جوشد

به خوابم گر شبی آن شاخ گل مست و خراب آید

سمند ناز را یک لحظه ننمایی عنان داری

تو را گر موج خون بی گناهان تا رکاب آید

سیاهی می برد از نامه های ما گنهکاران

نمی آید ز دریا آنچه از چشم پرآب آید

درون لبریز داغ عشق آتش پاره ای دارم

حزین از دل اگر آهی کشم بوی کباب آید