گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

دلا، گر عاشقی، بنشین، که جانانت برون آید

بر آن در منتظر میباش، تا جانت برون آید

اگر صد سال آب از گریه بر آتش زند چشمم

هنوز از سینه من سوز هجرانت برون آید

ز تاب آتش می، چون عرق ریزد گل رویت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

غمی، کز درد عشقت، بر دل ناشاد می‌آید

اگر با کوه گویم، سنگ در فریاد می‌آید

دلم، روزی که طرح عشق می‌انداخت، دانستم

که: گر سازم بنای صبر بی بنیاد می‌آید

نمی‌دانم چه بی‌رحمی‌ست آن سلطان خوبان را

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

مه من با رقیبان جفااندیش می‌آید

ز غوغایی، که می‌ترسیدم، اینک پیش می‌آید

چه چشمست این؟ که هرگه جانب من تیز می‌بینی

ز مژگان تو بر ریش دلم صد نیش می‌آید

به آن لب‌های شیرین وه! چه شورانگیز می‌خندی؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

مرا، چون دیگران، یاد گل و گلشن نمی‌آید

به غیر از عاشقی کار دگر از من نمی‌آید

هوس دارم که: دوزم چاک دل از تار گیسویش

ولی چندان گره دارد، که در سوزن نمی‌آید

تعجب چیست گر من در وصالش فارغم از گل؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

به یارِ بی‌وفا عمری وفا کردم ندانستم

به امیدِ وفا بر خود جفا کردم ندانستم

دل‌آزاری، که هرگز دیده بر مردم نیندازد

به سان مردمش در دیده جا کردم ندانستم

اگر گفتم که: دارد یار من آیین دلجویی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

براهت بینم و از بیخودی بر رهگذر غلتم

بهر جا پا نهی، از شوق پا بوست بسر غلتم

بهر پهلو، که می افتم، بپهلوی سگت شبها

نمیخواهم کز آن پهلو بپهلوی دگر غلتم

بدان در وقت بسمل از تو میخواهم چنان زخمی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

اگر چون خاک پامالم کنی، خاک درت گردم

وگر چون گرد بر بادم دهی، گرد سرت گردم

کشی خنجر که: میسازم بدست خویش قربانت

چه لطفست این؟ که من قربان دست و خنجرت گردم

تو ماه کشور حسنی و شاه لشکر خوبان

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

بصد امید هر دم گرد آن دیوار و در گردم

بسی امیدوارم، آه! اگر نومید برگردم

چه حسنست این؟ که از یک دیدنت دیوانه گردیدم

بیا، تا بار دیگر بینم و دیوانه تر گردم

چون آن مه فتنه شد در شهر، من هم عاقبت روزی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

پس از عمری، که خود را بر سر کوی تو اندازم

ز بیم غیر، نتوانم نظر سوی تو اندازم

پس از چندی که ناگه دولت وصل اتفاق افتد

چه باشد گر توانم دیده بر روی تو اندازم؟

نبینم ماه نو را در خم طاق فلک هرگز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

مگو افسانه مجنون، چو من در انجمن باشم

ازو، باری، چرا گوید کسی؟ جایی که من باشم

کسی افسانه درد مرا جز من نمی داند

از آن دایم من دیوانه با خود در سخن باشم

رو، ای زاهد، که من کاری ندارم غیر می خوردن

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

اگر خوانی درونم، بنده این خاندان باشم

وگر رانی برونم، چون سگان بر آستان باشم

ندانم بنده روی تو باشم یا سگ کویت؟

بهر نوعی که می خواهی، بگو، تا آن چنان باشم

چه سگ باشم؟ که آیم استخوانی خواهم از کویت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

چه حالست این؟ که: هر گه در جمالت یک نظر بینم

شوم بی هوش و نتوانم که یک بار دگر بینم

ز هجرت تیره تر شد روزم از شب، لیک می خواهم

که هر روزی ترا از روز دیگر خوب تر بینم

تو مست باده نازی و حال من نمی دانی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

چنان از پا فگند امروزم آن رفتار و قامت هم

که فردا برنخیزم، بلکه فردای قیامت هم

رقیبان را از آن لب آب خضرست و دم عیسی

مرا پیوسته آه حسرت و اشک ندامت هم

اگر من مردم از سنگ ملامت بر سر کویش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

بحمدالله! که جان بر باد رفت و خاک شد تن هم

ز پند دوست فارغ گشتم و از طعن دشمن هم

دلا، صبری کن و زین سال مرو هر دم بکوی او

کزین بی طاقتی آخر تو رسوا می شوی، من هم

ازین غیرت که: ناگه سایه او بر زمین افتد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

منم، چون غنچه، در خوناب زان گل برگ تر پنهان

دلم صد پاره و هر پاره در خون جگر پنهان

تماشای رخش، در دیده خوابی بود، پنداری

که من تا چشم وا کردم شد از پیش نظر پنهان

طبیبا، داغهای سینه را صد بار مرهم نه

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من

که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من

چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن

که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من

من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

گهی لطفست و گاهی قهر کار دلربای من

ولی لطف از برای دیگران، قهر از برای من

بخوبان تا وفا کردم جفا دیدم، بحمدالله

که تقریب جفای خوبرویان شد وفای من

دعای خویش را شایسته احسان نمیدانم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

شهید عشقم و از خاک من خون داده نم بیرون

وزان نم لاله خونین برآورده علم بیرون

گر از طوف حریم کعبه کویت خبر یابد

ز شوق آن پرد روح از تن مرغ حرم بیرون

در آب و آتشم، از دیده و دل، دم بدم، بی تو

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

مسلمانان، مرا جان خواهد آمد از الم بیرون

که می آید هلال ابروی من از خانه کم بیرون

بر آن در، انتظاری می برم، با آنکه می دانم

که شاهان بهر درویشان نیایند از حرم بیرون

مرا این دم تو خواهی کشت یا هجران دم دیگر؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

دلا، زان لب زلال خضر می خواهی، خیالست این

ز آتش آب می جویی، تمنای محالست این

کسان گویند: هر جوینده ای یابنده می باشد

ترا می جویم و هرگز نمی یابم، چه حالست این؟

قدت را نی الف می خوانم و نی سرو می گویم

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode