گنجور

 
هلالی جغتایی

چنان از پا فگند امروزم آن رفتار و قامت هم

که فردا برنخیزم، بلکه فردای قیامت هم

رقیبان را از آن لب آب خضرست و دم عیسی

مرا پیوسته آه حسرت و اشک ندامت هم

اگر من مردم از سنگ ملامت بر سر کویش

سگان کوی او را زنده می خواهم، سلامت هم

جدا ز آن مه بمردن آرزو می بودم، ای هجران

ربودی نقد جان از من، کرم کردی، کرامت هم

بلای عشق و اندوه غریبی، این چه حالست این؟

که نی رای سفر دارم، نه یارای مقامت هم

سلامت باش، ای ناصح، ملامت کن هلالی را

که در راه سلامت هستم و کوی ملامت هم