گنجور

 
هلالی جغتایی

منم، چون غنچه، در خوناب زان گل برگ تر پنهان

دلم صد پاره و هر پاره در خون جگر پنهان

تماشای رخش، در دیده خوابی بود، پنداری

که من تا چشم وا کردم شد از پیش نظر پنهان

طبیبا، داغهای سینه را صد بار مرهم نه

که دارم در ته هر داغ صد داغ دگر پنهان

خط سبزی که خواهد رست از آن لب چیست میدانی؟

برای کشتن من زهر دارد در شکر پنهان

مگو: تا زنده باشی عشق را از خلق پنهان کن

که راز عاشقی هرگز نماند این قدر پنهان

نه تنها آشکارا داغ عشقت سوخت جان من

بلای عشق جانسوزست، اگر پیدا و گر پنهان

هلالی را چه سود از عشق پنهان داشتن در دل؟

چو در عالم نخواهد ماند آخر این خبر پنهان

 
 
 
ناصر بخارایی

لبت در نقطهٔ موهوم چون می در شکر پنهان

میانت می‌شود چون موی در بند کمر پنهان

چو خورشید رخت یک ذره پیدا نیست در چشم

ضرورت با خیال تو همی‌بازم نظر پنهان

ز دردت بی‌خبر گشتم، خبر چون گویم از دردت

[...]

امیر شاهی

مرا چشمی است از لعل تو در خون جگر پنهان

سری بر آستانت گشته اندر خاک در پنهان

به روی لاله‌گون یک ره به گلگشت چمن رفتی

ز شرم عارضت گل گشت تا سال دگر پنهان

مرا چون آشکارا می‌رود خون دل از دیده

[...]

بابافغانی

تو رفتی از نظر اما نمیماند اثر پنهان

حقیقت کار خواهد کرد اگر پیدا اگر پنهان

صائب تبریزی

ز بی دردی نمی سازم به صندل دردسر پنهان

که سازم درد را از قدردانی از نظر پنهان

همان خون می چکد از شکوه دوری ز منقارش

اگر گردد چو مغز پسته طوطی در شکر پنهان

مگر از خانه آمد دلبر شبگرد من بیرون؟

[...]

بیدل دهلوی

عرقها دارد آن شمع حیا لیک از نظر پنهان

به تمکینی که آتش نیست در سنگ آنقدر پنهان

چو آن اشکی که گردد خشک در آغوش مژگانها

به عشقت در طلسم نیشتر دارم جگر پنهان

زدم از آفت امکان به برق سایهٔ تیغت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه