منم، چون غنچه، در خوناب زان گل برگ تر پنهان
دلم صد پاره و هر پاره در خون جگر پنهان
تماشای رخش، در دیده خوابی بود، پنداری
که من تا چشم وا کردم شد از پیش نظر پنهان
طبیبا، داغهای سینه را صد بار مرهم نه
که دارم در ته هر داغ صد داغ دگر پنهان
خط سبزی که خواهد رست از آن لب چیست میدانی؟
برای کشتن من زهر دارد در شکر پنهان
مگو: تا زنده باشی عشق را از خلق پنهان کن
که راز عاشقی هرگز نماند این قدر پنهان
نه تنها آشکارا داغ عشقت سوخت جان من
بلای عشق جانسوزست، اگر پیدا و گر پنهان
هلالی را چه سود از عشق پنهان داشتن در دل؟
چو در عالم نخواهد ماند آخر این خبر پنهان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عشق سخن میگوید. او خود را به غنچهای تشبیه میکند که در خون قرار دارد و دلش پر از زخمهاست. تماشای محبوب، برای او مانند خواب است و به محض بیدار شدن، محبوب از نظرش غایب میشود. شاعر از طبیب میخواهد که به داغهای سینهاش مرهم نگذارد چون هر داغی که دارد، خود حامل داغهای بیشتری است. او به زهر عشق اشاره میکند که حتی در شیرینیهای زندگی نیز مخفی است. شاعر به دیگران توصیه میکند تا عشق را از مردم پنهان نکنند، چرا که راز عاشقی چنان نیست که بتوان آن را برای همیشه مخفی نگهداشت. او در پایان به این نکته اشاره میکند که عشق، حتی اگر پنهان باشد، در نهایت آشکار میشود.
هوش مصنوعی: من مانند یک غنچهای هستم که در میان خون و درد پنهان شدهام، دل من همچون صد تکه در دردی عمیق پنهان است.
هوش مصنوعی: دیدن چهرهات در خواب برای من مانند این بود که وقتی چشمهایم را باز کردم، ناگهان از نظرم ناپدید شدی.
هوش مصنوعی: ای پزشک، بارها بر زخمهای سینهام مرهم بزن، زیرا در عمق هر زخم، صد زخم دیگر پنهان است.
هوش مصنوعی: آیا میدانی آن خط سبز که از لب او میآید چیست؟ او در شکرش زهر پنهان کرده و قصد کشتن مرا دارد.
هوش مصنوعی: نیا، تا زمانی که زندهای عشق را از دیگران پنهان کن، زیرا راز عاشقی هرگز نمیتواند اینقدر مخفی بماند.
هوش مصنوعی: عشق تو نه تنها به وضوح جان مرا آتش زده است، بلکه درد عشق، خواه آشکار باشد و خواه پنهان، جانسوز است.
هوش مصنوعی: هلالی چه فایدهای دارد که عشقش را در دل مخفی نگه دارد؟ زیرا در این دنیا، این راز سر به مهر نمیماند و بالاخره آشکار خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لبت در نقطهٔ موهوم چون می در شکر پنهان
میانت میشود چون موی در بند کمر پنهان
چو خورشید رخت یک ذره پیدا نیست در چشم
ضرورت با خیال تو همیبازم نظر پنهان
ز دردت بیخبر گشتم، خبر چون گویم از دردت
[...]
مرا چشمی است از لعل تو در خون جگر پنهان
سری بر آستانت گشته اندر خاک در پنهان
به روی لالهگون یک ره به گلگشت چمن رفتی
ز شرم عارضت گل گشت تا سال دگر پنهان
مرا چون آشکارا میرود خون دل از دیده
[...]
تو رفتی از نظر اما نمیماند اثر پنهان
حقیقت کار خواهد کرد اگر پیدا اگر پنهان
ز بی دردی نمی سازم به صندل دردسر پنهان
که سازم درد را از قدردانی از نظر پنهان
همان خون می چکد از شکوه دوری ز منقارش
اگر گردد چو مغز پسته طوطی در شکر پنهان
مگر از خانه آمد دلبر شبگرد من بیرون؟
[...]
عرقها دارد آن شمع حیا لیک از نظر پنهان
به تمکینی که آتش نیست در سنگ آنقدر پنهان
چو آن اشکی که گردد خشک در آغوش مژگانها
به عشقت در طلسم نیشتر دارم جگر پنهان
زدم از آفت امکان به برق سایهٔ تیغت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.