گنجور

 
هلالی جغتایی

پس از عمری، که خود را بر سر کوی تو اندازم

ز بیم غیر، نتوانم نظر سوی تو اندازم

پس از چندی که ناگه دولت وصل اتفاق افتد

چه باشد گر توانم دیده بر روی تو اندازم؟

نبینم ماه نو را در خم طاق فلک هرگز

اگر روزی نظر بر طاق ابروی تو اندازم

تو می‌آیی و من از شوق می‌خواهم که هر ساعت

سر خود را به پای سرو دلجوی تو اندازم

رقیب سنگدل زین‌سان که جا کرده به پهلویت

من بی‌دل چسان خود را به پهلوی تو اندازم؟

دلی کز دست من شد، آه! اگر روزی به دست آید

کبابی سازم و پیش سگ کوی تو اندازم

هلالی را دل دیوانه در قید جنون اولی

اجازت ده که بازش در خم موی تو اندازم

 
 
 
امیر شاهی

خوش آن عیدی که اول دیده بر روی تو اندازم

ز ماه نو نظر بر طاق ابروی تو اندازم

چو باد افتان و خیزان هر طرف سرگشته آنم

که گردم خاک و خود را بر سر کوی تو اندازم

چه حاصل زانکه آیم بگذرم هر ساعت از پیشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه