گنجور

 
هلالی جغتایی

دلا، زان لب زلال خضر می خواهی، خیالست این

ز آتش آب می جویی، تمنای محالست این

کسان گویند: هر جوینده ای یابنده می باشد

ترا می جویم و هرگز نمی یابم، چه حالست این؟

قدت را نی الف می خوانم و نی سرو می گویم

بلند و پست چون گویم؟ که دور از اعتدالست این

بهجرانش دم آبی که می گردد نصیب من

جدا زان لب حرامم باد! اگر گویم: حلالست این

بشام غم، هلالی، بسکه زار و ناتوان گشتی

کسی ناگاه اگر بیند ترا، گوید: هلالست این!