طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
مرا عشق تو تا سرمایه دنیا و دین باشد
ازآن از دین و دنیا حاصل عمرم همین باشد
ز داغ فرقتت نالم ولی چون نی نمینالم
که این اندوه و محنت با من از خط جبین باشد
خم ابروش محمل بسته از بار اشارتها
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
کتاب عارضش را تا سواد خط نمایان شد
ز مضمون براتش مور مهمان سلیمان شد
نگاه حیرتانگیزش بساطآراست شوخی را
رم چشم غزالان از خدنگ ناز مژگان شد
تماشای بهارستان رخسارش چسان سازم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸ - بقاجان
به اوج دلبری روی تو تا ماه تمام آمد
هلال ابرویت در چشم من عید صیام آمد
قیام قامتت بر ما نمود آشوب دوران را
به باغ حسن تا سرو بلندت در خرام آمد
ازآن روزی که حسنت از تجلی پرتوافکن شد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶
ز جوش اشک در آبم گهربار اینچنین باید
ز شام غم سیه روزم شب تار اینچنین باید!
نمیباشد به غیر یأس دیگر دستگیر من
به نکبتخانه دنیا مددگار اینچنین باید!
نداند کفر زلفش هیچ آیین مسلمانی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
بیا ای دل که نیرنگ و فسونت پر به کار آید
ز چشمش ساغر اندیشه را رنگ خمار آید
ز دور پیچ و تاب آتش دل اشک گلگونم
به یاد پایبوسش همچو طفل نیسوار آید
نمیبخشم به غمهای فراقش روز شادی را
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳ - شمسالدینجان
شهادت بسملم از یک نگاه چشم مستستش
اجل در خاطرم نآید ز لعل میْپرستستش
محیط کلفت غم را دلم زان رو شده ماهی
که تا بیرون کشد زان بحر غم آن مه به شستستش
سر تسلیم خوبان را به پای او ازان باشد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
ز خود چندان فراموشم که نآیم هیچ در یادش
اگرچه همچو بلبل روز و شب باشم به فریادش
درین گلشن ندانم آتش شوق کی بالا شد
که قمری شد چو خاکستر به یاد سرو آزادش!
بود تعظیم یکرنگی به هم الفت پرستان را
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
اگر بر قاصد نظاره بخشد رخصت بارش
بساط خرمن هستی بسوزد برق دیدارش
مرا شد سایه شمشاد از بال هما بهتر
که باشد بخت من وابسته زلف نگونسارش
شب هجرش ندارد صبح از سامان استغنا
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
ندانم گرمی خونی که دارد رنگ تأثیرش
که جوهر گل کند آیینهسان از آب شمشیرش
اگر هوشم کند در ظلمت زلفش شبیخون را
عسس گر ماه باشد منع نتوان کرد شبگیرش!
کمان ابروی او هرکجا گر ناوک اندازد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
چه خاصیت بود یارب نصیب چشم زهگیرش
که در پرواز میآید دل از شوق پر تیرش؟!
خیال ابرویش کن قطعه رنگین هوس داری
که سرمشق شهادت نیست غیر از مد شمشیرش
به سودای سر بازار غم دیوانه میگردد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
بتی دارم که چتر مهر باشد زیب اورنگش
فلک بر چشم سازد سرمه خاک لعل شبرنگش
ز هجرانش به تلخی جان شیرین میکنم لیکن
چو فرهادم درین کوهسار و کی اندیشم از سنگش؟!
من از فکر میانش کی برون آیم سر مویی؟!
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱
دمد صبح امید من اگر از شام هجرانش
نگه خورشید خرمن میکند از روی تابانش
چسان آیم به عرض جوهر فرد دهان او
که حکمتها بود پوشیده در تفریق امکانش!
اگرچه چشم من روشن شد از خاک رهش لیکن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
چه امکان است گردد از دلم بیرون تمنایش
که باشد صورتم آیینهسان محو تماشایش
برای انتظار اوست تمهید نفس هر دم
که در آغوش دل از شوق خالی میکند جایش
نگه را سرمه چشم امید حیرت خود کن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
طربپیمای عشقم خاکساریهاست معراجم
تپیدنها بود طومار نبض سعیالحاجم
چراغم یافت آخر از خموشی سرفرازیها
مرصع شد ز سنگ سرمه گویا گوهر تاجم
سفیر بلبل آهم چو نی گر ناله انگیزد
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
از آن روزی که من در حلقه زلف تو افتادم
سراپا قید بودم گوییا کردی تو آزادم
به عاشق تلخی هجران لیلیطلعتان شیرین
ازآن در کوه و صحرا همدم مجنون و فرهادم!
گیاه تشنهام سر بر زده در وادی حسرت
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵
خجالت مایهام وضع پریشانیست بنیادم
گلاب خجلت از سنبل کشد تصویر بهزادم
نگاه حیرتم از نقش پای او سبق گیرد
مگر عکس رخ آیینه بود سرمشق استادم!
معمای سر زلفش به جز از شانه نکشاید
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶
کتاب عشق میخوانم کنون فهم سبق کردم
به استاد خرد بیجا ازین مبحث نطق کردم
همیکردم به کلک فکر تحریر جمال او
به وصف نوبت رخسار او گل در طبق کردم
ازآن روزی که بنمودم به جنت نسبت کویش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷
به مضراب دگر قانون عشقت ساز میکردم
نوای پرده «عشاقت » از «شهناز» میکردم!
چو مرغ بی پر و بالم من از افتادگی لیکن
به سویت بیتوقف چون نگه پرواز میکردم!
به محض لطف سوی کلبه من میخرامیدی
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹ - فیضاللهجان
فروزد شمع رخسارش اگر در کلبه تارم
به آغوش تپش از بیخودی پروانه آثارم
یکی سرگشتهام در وادی عشق پریرویی
که جز اندوه و کلفت نیست دیگر یار غمخوارم!
ضیای مهر رخسارش به ایمانم کند دعوت
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
ز معمار خرابی بس که همچون گنج معمورم
چو مرهم عاقبت گل میکند از زخم ناسورم
جز آهنگ محبت نیست در مضراب من دیگر
همین «عشاق » میآید به گوش از ساز تنبورم
مرا اندیشه هجر و خیال وصل کی باشد؟!
[...]