گنجور

 
طغرل احراری

مرا عشق تو تا سرمایه دنیا و دین باشد

ازآن از دین و دنیا حاصل عمرم همین باشد

ز داغ فرقتت نالم ولی چون نی نمی‌نالم

که این اندوه و محنت با من از خط جبین باشد

خم ابروش محمل بسته از بار اشارت‌ها

ولی ترسم که چشم شوخ او اندر کمین باشد

بود با مهر روی او رسیدن‌های من مشکل

که همچون سایه بخت تیره‌ام فرش زمین باشد

نمودم پیش استاد محبت ختم عشق او

ازآن با خاتم من نام او نقش نگین باشد

ز گنجور ازل آمد کلید گنج غم با من

به غیر از من کجا در مخزن محنت امین باشد؟!

کنون در باغ جای سبزه و گل ناز بو روید

به هرجایی که نقش پای آن نازآفرین باشد

خوشم با حسرت درد و غم هجران او طغرل

به کامم زهر هجرش خوشتر از صد انگبین باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode