گنجور

 
طغرل احراری

به اوج دلبری روی تو تا ماه تمام آمد

هلال ابرویت در چشم من عید صیام آمد

قیام قامتت بر ما نمود آشوب دوران را

به باغ حسن تا سرو بلندت در خرام آمد

ازآن روزی که حسنت از تجلی پرتوافکن شد

به طور قرب موسی زان سبب از نی کلام آمد

جمال عالم‌آرای تو زد یک جلوه در عالم

پی تعظیم حسنت یوسف مصری غلام آمد

الم در سینه بی‌حد دارم احوالم نمی‌پرسی

مرا جای شکر صد حنظل فرقت به کام آمد

ندارم صبر و طاقت لیک آرامم شود حاصل

اگر هندوی خال او مرا با رام رام آمد