گنجور

 
طغرل احراری

کتاب عشق می‌خوانم کنون فهم سبق کردم

به استاد خرد بی‌جا ازین مبحث نطق کردم

همی‌کردم به کلک فکر تحریر جمال او

به وصف نوبت رخسار او گل در طبق کردم

ازآن روزی که بنمودم به جنت نسبت کویش

ز خجلت آب گشتم خویش را غرق عرق کردم

نمودم من قضای سنت پیشین خود دیگر

به زیر شام زلفش روی او فهم شفق کردم

کمر چون خامه بربستم به توصیف سراپایش

قلم در شهد مضمون لبش افتاد شق کردم

بسی خلق جهان بنوشته شرح نسخه حسنش

من اندر مصحف رویش ز برگ گل ورق کردم

مپرس از رأیت منصوری این داروگیر من

همین بس شاهدم در عشق او دعوای حق کردم

ز درس عشق او با من نشد غیر از جنون حاصل

چو مجنون خویش را رسوای عالم زین سبق کردم

چه خوش گفتست طغرل حضرت بحر سخن بیدل

به ساغر آب رویی داشتم سد رمق کردم