گنجور

 
طغرل احراری

ز جوش اشک در آبم گهربار اینچنین باید

ز شام غم سیه روزم شب تار اینچنین باید!

نمی‌باشد به غیر یأس دیگر دستگیر من

به نکبت‌خانه دنیا مددگار اینچنین باید!

نداند کفر زلفش هیچ آیین مسلمانی

به کیش اهرمن البته زنار اینچنین باید!

ز دست ناکسی همسنگ پای مور گردیدم

به میزان محبت وزن و مقدار اینچنین باید!

متاع هر دو عالم نقد محنت را نمی‌ارزد

قماش جنس غم را نرخ بازار اینچنین باید!

ادیب طفل اشک عاشقان باشد سرشک من

بلی در سلک جوهر در شهوار اینچنین باید!

پر پروانه باشد روغن شمع وفا امشب

به عرض مدعا سامان اظهار اینچنین باید!

عرق گل می‌کند از جوهر عکس رخش هر دم

به حیرت خانه آیینه معمار اینچنین باید!

هزارش آفرین طغرل برین یک مصرع بیدل

ز هر مو دام بر دوشم گرفتار اینچنین باید!