گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

 

سیاهی از دل چون گلخن ما برنمی خیزد

چو داغ لاله دود از روزن ما برنمی خیزد

که با ما می تواند دعوی افتادگی کردن؟

که از افتادگی مو بر تن ما برنمی خیزد

نسازد دستبرد ابر هرگز خشک دریا را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۱

 

تلاش نام داری چون نگین تن در سیاهی ده

که این داغ از جبین نامداران برنمی خیزد

زفیض چشم تر چون رشته در گوهر نهان گشتم

که می گوید گهر از چشمه ساران برنمی خیزد؟

چه سازد سعی دهقان چون زمین افتاد ناقابل؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۲

 

به کشت خشمگینان آتش از ابر بلا ریزد

به قدر تلخرویی زهر از تیغ قضا ریزد

شکوهی هست با بی برگی ارباب قناعت را

که آتش را دل از چین جبین بوریا ریزد

نگیرد صبح اگر ساقی به یک پیمانه دستم را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۳

 

ترا از ساده لوحی هر که گل در پیرهن ریزد

خس و خاشاک در جیب و گریبان سمن ریزد

تو با آن قد موزون چون به باغ آیی عجب نبود

که طوق قمریان از رعشه سرو چمن ریزد

عقیق از منت خشک سهیل آسوده می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۴

 

گل اندامی که در پیراهن من خار می ریزد

به خرمن گل به جیب و دامن اغیار می ریزد

نه کم ظرفی است گر زیر و زبر سازم دو عالم را

که می در جامم از کیفیت دیدار می ریزد

بساط جوهری گردد زمین هر جا به حرف آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

 

به مستی بی‌طلب بوس از دهان یار می‌ریزد

ثمر چون پخته گردد خود‌بخود از بار می‌ریزد

حدیث تلخْ بی‌خود از دهان یار می‌ریزد

چو تنگ افتاد ساغر می ازو ناچار می‌ریزد

بریدن کرد زلف سرکش او را سیه‌دل‌تر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

 

مسلسل حرف از آن مژگان خوش تقریر می‌ریزد

سخن زین خامه فولاد چون زنجیر می‌ریزد

مخور بر دل مرا تا برخوری زان چهره نوخط

که از لرزیدن من جوهر از شمشیر می‌ریزد

چه گل‌ها می‌توان چید از دل بی‌طاقت عاشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

 

کجا خون مرا آن ساقی طناز می ریزد؟

که خون شیشه در ساغر به چندین ناز می ریزد

چه خواهد کرد گاه جلوه مستانه، حیرانم

سهی سروی که با خودداری از وی ناز می ریزد

کدامین تنگ ظرف آمد به این عشرت سرا یارب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۸

 

غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد

زسقف خانه درویش دایم خاک می ریزد

سر گوهر به دامان صدف دیدم یقینم شد

که تخم پاک، دهقان در زمین پاک می ریزد

زمین یک قطعه لعل است از خون شهیدانش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۹

 

زیاد آن ستمگر از رخ من رنگ می ریزد

دل این شیشه نازک زنام سنگ می ریزد

نمی دانم چه می سازد درین بستانسرا دیگر

که از گل باز معمار بهاران رنگ می ریزد

نبیند زرد رویی در خزان از تنگدستیها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۰

 

اگر در دام او اشکی دل دیوانه می ریزد

زچشم دوربینی خونبهای دانه می ریزد

چنان افسرده شد هنگامه بر گرد سرگشتن

که گرد از مصحف بال و پر پروانه می ریزد

برو ناصح نمکدان نصیحت در دلم مشکن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۱

 

به دلهای فگار آن لعل روشن گوهر آویزد

که اخگر بر کباب تر به آسانی درآویزد

در آن دریا که دست از جان خود شستن بود ساحل

زهی غافل که از موج خطر در لنگر آویزد

رگ جانم زغیرت موی آتش دیده می گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۲

 

هلال عید از گردون زنگاری هویدا شد

پی بیرون شد از دریای غم کشتی مهیا شد

زماه نو چنان شد صیقلی آیینه دلها

که هر کس هر چه در دل داشت بی مانع هویدا شد

به از روشندلی تیر شهابی نیست شیطان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۳

 

زپیری حرص دنیا نفس طامع را دو بالا شد

گدا را کاسه در یوزه از کوری مثنی شد

نگردد تنگ از سنگ ملامت شهر و کو بر من

که از مشرب غبار خاطرم دامان صحرا شد

زهمچشمی بلایی نیست بدتر عشقبازان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۴

 

فروغ حسن یار از چهره گلزار پیدا شد

درین گلزار آخر یک گل بی خار پیدا شد

زچشم بد خدا آن خط مشکین را نگه دارد

که از هر حلقه اش انگشتر زنهار پیدا شد

سراپا چشم شو تا دامن دولت به دست آری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۵

 

زروی لاله رنگت آب رونق از چمنها شد

گل بی خار در عهد تو خار پیرهنها شد

اگر شام غریبان نسخه از زلف تو بردارد

همه صاحبدلان آواره خواهند از وطنها شد

ندارد راه کثرت در حریم وحدت یوسف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۶

 

اگر ناقص به روشن گوهری واصل تواند شد

چو ماه نو به اندک فرصتی کامل تواند شد

کجا واصل به این بی دست و پایی دل تواند شد؟

چه قطع ره به بال افشانی بسمل تواند شد؟

ندارد گرچه راه کعبه مقصود پایانی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

 

حجاب آسمان کی مانع ما می تواند شد؟

فلک مار ا کجا انگشتر پا می تواند شد؟

به قرب لاله و گل کی چو شبنم می شود قانع؟

سبکروحی که از پستی به بالا می تواند شد

نشد تا جسم من از شوق جان باور نمی کردم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۸

 

که ساکن در دل ویرانه ما می تواند شد؟

که غیر از بیکسی همخانه ما می تواند شد؟

نباشد گر دری ویرانه ما بی دماغان را

غبار دل در غمخانه ما می تواند شد

به داغ ناامیدی سینه ما گرم می جوشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۹

 

ز اکسیر قناعت خاک شکر می تواند شد

زفیض سیر چشمی سنگ گوهر می تواند شد

صدف گر لب برای قطره پیش ابر نگشاید

زحفظ آبرو دریای گوهر می تواند شد

به مهر خامشی مسدود گردان رخنه لب را

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۵۸
۱۵۹
۱۶۰
۱۶۱
۱۶۲
۳۴۸
sunny dark_mode