سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳
مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم
ز لبهای تو می نوشم ز رخسار تو گل چینم
شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم
اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم
مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۶
چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم
که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم
به چشم ناتوان زین سان که بردی خوابم از مژگان
نبیند که به خواب اکنون که آید سر به بالینم
شب هجرانت از هر سو فشاندم اشک دور از تو
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم
بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم
الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۶
گَرَم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جامِ وصل مِی نوشم، ز باغِ عیش گل چینم
شرابِ تلخِ صوفی سوز، بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نِه ای ساقی و بِستان جانِ شیرینم
مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳
ندارم وقت گل طاقت که بی تو روی گل بینم
همه دامان گل چینند و من دامان ز گل چینم
نشسته دوستان در پای گل من هم هوس دارم
که در پای گلی بنشانمت پیش تو بنشینم
همی روبم به مژگان راه تو باشد هواخواهی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵
شدم بازیچهٔ طفلان که در هرجا که بنشینم
صد آهوچشم چون مجنون به گرد خویش میبینم
شبی خواهم به بزمت آیم آن ساعت که می نوشی
حریفان تو برخیزند و من تا روز بنشینم
نخواهم کس نشیند در رهت کز پا کشد خاری
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵
چو از روز ازل رندی و قلاشی است آئینم
بجز عشق تو ورزیدن نباشد مذهب و دینم
ز شمع روی تو آتش فتاد اندر دل و جانم
مگر آب لب لعلت دهد زین سوز تسکینم
رخت از ظلمت زلفت اسیر قید می دانم
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸۳
قضا روزی که کرد از چار عنصر خشت بالینم
غبارآلود شد آیینه چشم جهانبینم
ز غفلت در بهشت بیخودی بودم، ندانستم
که دارد تلخی تعبیر در پی خواب شیرینم
زمین پست فطرت کیست تا نخجیر من گردد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵۲
کجا شور قیامت تلخ سازد خواب شیرینم؟
که پای سیل میآید به سنگ از خواب سنگینم
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
اماما در فراقت شد هزاران رخنه در دینم
بیا یک بار دیگر کن ز نو اسلام تلقینم
به آن مستظهرم جانا که دل مأوای تو گردد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
اماما در فراقت شد هزاران رخنه در دینم
بیا یک بار دیگر کن ز نو اسلام تلقینم
به آن مستظهرم جانا که دل مأوای تو گردد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۹
به یاد سرو قد او فنا شد رسم و آئینم
تمنای نگاه او برون آورد از دینم
چو نرگس به که سر در پای او افگنده بنشینم
در آغوش نسیم صبحدم بی پرده چون بینم
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷
شدم پیر و همان مغلوب نفس غفلت آیینم
همان همچون شرر در خاره مست خواب سنگینم
عجب دارم که لعلش آشنایی با لبم جوید
مگر بر لب رسد در آرزویش جان شیرینم
چو آن خلوت که از گلجام باشد تا بدان او را
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲
دم مردن از آن با غیر یار آمد به بالینم
که میخواهد به صد تلخی برآید جان شیرینم
نمودی باز زلف عنبرین و خال مشکینم
سیه کردی شب و روزم تبه کردی دل و دینم
ز شرم از باغ وصلش بینصیبم سادهلوحی بین
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
نمودی گاه زلف عنبرین گه خال مشکینم
ندانستم که بیرون برد از کف دل، کدامینم
گلی در گلبنم نشکفت وزین حسرت که غمگینم
ولی در خون از آن غلتم که محرومست گلچینم
چه شد از تلخی هجر تو جان دادم که از وصلت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶
غباری گردم و روزی بدامان تو بنشینم
شوم آئینه و بر کام دل روی ترا بینم
شوم ابریشم و در جامه ات خود را کنم پنهان
که افتد اتفاق بوسه بر آن دست سیمینم
من آن فرهادم و یکدل هوس پیشه نیم خسرو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۴
بتا از غمزه کافر ربودی چون دل و دینم
بساط زهد و تقوی را همان بهتر که برچینم
دلارا ما تو چون رفتی برفت آرام و صبر از دل
بیا بنشین بدامانم مگر آرام بنشینم
چو عطاران چه حاجت رفتنم در چین پی نافه
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
نه از وصل تو دلشادم نه درهجر توغمگینم
خیال عشق رویت کرده از بس عاقبت بینم
به امید وصالت در فراقت شاد ومسرورم
ز تشویش فراقت در وصالت زار وغمگینم
مرا تا بت پرستی گشته از عشق رخت آئین
[...]