دم مردن از آن با غیر یار آمد به بالینم
که میخواهد به صد تلخی برآید جان شیرینم
نمودی باز زلف عنبرین و خال مشکینم
سیه کردی شب و روزم تبه کردی دل و دینم
ز شرم از باغ وصلش بینصیبم سادهلوحی بین
که دستم بستهاند و من به این خوشدل که گلچینم
در آب و آتشم از مهر و کینش کان ستمپیشه
نوازد گاهی از مهرم گدازد گاهی از کینم
دهم جان و نیم یکبارگی نومید ازو شاید
چراغ تربتم گردد نشد گر شمع بالینم
چو رفتی گر رود از دیدهام بینش چه خواهد شد
جهان را گو نبیند بیرخت چشم جهانبینم
نه گل بینم نه گلچینم ندانم بیگل رویت
کِیَم در باغ گیتی نه تماشایی نه گلچینم
نبخشد چاشنی آمیزشم مشتاق هر کس را
به کام خَصم تلخم، در مذاق دوست شیرینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این poem، از درد و رنجی که به خاطر جدایی از معشوقش میبرد، سخن میگوید. او در آستانه مرگ است و در عین حال به تلخی و شیرینی احساساتش اشاره میکند. معشوق با زلف و خال خود زندگی او را تاریک کرده و روزها و شبهایش را خراب کرده است. او خود را در وضعیت عجیبی میبیند، گیر کرده بین عشق و کینه، و هیچ چیز در زندگیاش را زیبا نمیداند. شاعر از حسرت به باغ وصلی سخن میگوید که از آن بی نصیب است و تمام وجودش در آتش عشق میسوزد. او از نبود معشوق خود احساس تنهایی و ناامیدی میکند و دنیا را بیمعنی میداند. در نهایت، او به تلخی ابراز میکند که عشقش به او نه طعم شیرینی میدهد و نه لذتی حقیقی.
هوش مصنوعی: لحظهای که به مرگ نزدیک میشوم، کسی غیر از محبوبم به سراغم میآید و این نشان میدهد که جان شیرینم به زودی همراه با تلخیهای فراوان از بدنم بیرون خواهد آمد.
هوش مصنوعی: تو با زلفهای خوشبو و خال زیبایت، شب و روزم را سیاه و نابود کردی و دل و ایمانم را نیز به خطر انداختی.
هوش مصنوعی: از خجالت به خاطر اینکه به وصالش نرسیدم، بینصیب ماندهام. ببینید که چقدر احمق هستم؛ در حالی که دستهایم بسته شدهاند، همچنان خوشحال هستم که به گلچینی مشغولم.
هوش مصنوعی: من در آتش و آب قرار دارم؛ از عشق و تنفر او رنج میبرم. گاهی با محبتش به من لطافت میبخشد و گاهی با دشمنیاش، مرا میسوزاند.
هوش مصنوعی: میگوید که من جان خود را میدهم و به یکباره ناامید میشوم، شاید پس از مرگ، نور زندگیام به آتشی تبدیل شود. اگر هم شمعی بر بالینم نباشد، باز هم از آن ناامیدی نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: وقتی که تو بروی و از چشمم دور شوی، دیگر چه خواهد شد؟ به من بگو، آیا جهان بدون چهرهی تو قابل دیدن است؟ من که عالم بیناییام.
هوش مصنوعی: در حال حاضر نه گلی میبینم و نه کسی را که آن را بچیند. نمیدانم در این باغ بدون زیبایی و گلهای تو چه میکنم. نه میتوانم تماشا کنم و نه کسی هست که گلی بچیند.
هوش مصنوعی: مزه تلخ دشمنان را هیچکس نمیتواند تحمل کند، اما برای دوستانم مزه زندگیام شیرین است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
[...]
مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم
ز لبهای تو می نوشم ز رخسار تو گل چینم
شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم
اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم
مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی
[...]
چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم
که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم
به چشم ناتوان زین سان که بردی خوابم از مژگان
نبیند که به خواب اکنون که آید سر به بالینم
شب هجرانت از هر سو فشاندم اشک دور از تو
[...]
تو را ای ماه مهرافروز چندانی که میبینم
نخواهد در کنار آمد به جز اشک چو پروینم
مرا مستی بود آئین و آئینه می روشن
مگر آن لعبت ساقی نماید رو در آئینم
گریبان میدرم چون گل به بوی سنبل زلفت
[...]
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم
بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم
الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.