قضا روزی که کرد از چار عنصر خشت بالینم
غبارآلود شد آیینه چشم جهانبینم
ز غفلت در بهشت بیخودی بودم، ندانستم
که دارد تلخی تعبیر در پی خواب شیرینم
زمین پست فطرت کیست تا نخجیر من گردد
که گردون سینه کبک است پیش چنگ شاهینم
ز سوز عشق هر مو برتنم شمع می سوزد
نه مجنونم که چشم شیر باشد شمع بالینم
مرا تهدید فردا می دهد واعظ، نمی داند
که من امروز در دوزخ ز چشم عاقبت بینم
نظر واکرده ام در وحشت آباد پریشانی
بنات النعش آید در نظر چون عقد پروینم
به کردار بد و افعال زشت من مبین صائب
همینم بس که از مدحتگران آل یاسینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تأمل در شرایط خود و وضعیت انسانی میپردازد. او از خلأ و بیخبریاش در دنیای خوشی و بهشت سخن میگوید و در عین حال از تلخیهای آینده آگاه است. شاعر به تضادهای وجودی اشاره میکند؛ مانند زندگی مادی و معنوی، عشق و درد، و آگاهی و غفلت. او به سوز عشق اشاره میکند که بر جانش میسوزد و در عین حال، ناامیدی خود را از آینده بیان میکند. در پایان، خود را در مقام ستایشگر اهل بیت میداند، که نشاندهنده وابستگی او به اصالت و دیانت است.
هوش مصنوعی: روزی که سرنوشت من را از چهار عنصر (آب، باد، آتش و خاک) ساخت، بستر زندگیام به گرد و غبار آغشته شد و دیدگانم که راه جهان را مینگرند، در هم و غبار آلود شدند.
هوش مصنوعی: در غفلت و بیخبری مشغول بهشتی بودم، اما نمیدانستم که تلخی واقعی به دنبال خواب شیرینم در حال وقوع است.
هوش مصنوعی: کدام زمین بیمایه میتواند طعمهی من شود، در حالی که آسمان مانند سینهی کبک در برابر چنگال من است؟
هوش مصنوعی: از شدت عشق، هر مویی از بدنم مثل شمع میسوزد. من مجنون نیستم که چشمانم شمعی را روشن کند، بلکه شمعی در کنارم وجود دارد.
هوش مصنوعی: واعظ به من میگوید که از آینده بترس و خود را آماده کن، ولی او نمیداند که من همین حالا در عذاب و دردسر هستم و نتیجه کارهای گذشتهام را میبینم.
هوش مصنوعی: من در دنیای وحشت و ترس غرق شدهام و در این حال، منظرهی نازک و زیبا مانند ستارگان پروین در ذهنم میآید.
هوش مصنوعی: به خاطر بدیها و کارهای زشتم قضاوت نکن؛ کافی است که بگویی من از افرادی هستم که آل یاسین را ستایش میکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
[...]
مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم
ز لبهای تو می نوشم ز رخسار تو گل چینم
شبی در خلوت وصلت چو بخت خود همی خفتم
اگر اقبال بنهادی ز زانوی تو بالینم
مرا گر بی توام غم نیست از هجران و تنهایی
[...]
چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم
که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم
به چشم ناتوان زین سان که بردی خوابم از مژگان
نبیند که به خواب اکنون که آید سر به بالینم
شب هجرانت از هر سو فشاندم اشک دور از تو
[...]
تو را ای ماه مهرافروز چندانی که میبینم
نخواهد در کنار آمد به جز اشک چو پروینم
مرا مستی بود آئین و آئینه می روشن
مگر آن لعبت ساقی نماید رو در آئینم
گریبان میدرم چون گل به بوی سنبل زلفت
[...]
به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینم
بیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینم
الا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یاد
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکُش فریاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.