گنجور

 
۱
۲
۳
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح شمس الملک

 

خوشا باد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد

که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد

گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد

گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد

دم عیسی‌ست، پنداری، که مرده زنده گرداند

[...]

۲۹ بیت
عمعق بخاری
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸

 

مَلِک سنجر جهانداری به میراث از پدر دارد

پدر شادست در فردوس تا چون او پسر دارد

ز فرّ و رسم و آیینش بیاراید همی‌گیتی

که فَرّ عمّ و رسم جدّ و آیین پدر دارد

بدو نازد همی دولت که با دولت خرد دارد

[...]

۳۲ بیت
امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در دل نبستن به مهر دنیا

 

مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد

که خاص و عام و نیک و بد بدین هر دو گذر دارد

دو در دارد: حیات و مرگ کاندر اوّل و آخر

یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد

چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بگشاید

[...]

۱۵ بیت
سنایی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۱ - مولانا ترازوست

 

مرا گویند مولانا ترازویی‌ست کز عدلش

نه میل این یکی دارد نه قصد آن دگر دارد

درین شک نیست کو همچون ترازویی‌ست زین معنی

که میلش سوی آن باشد که او زر بیشتر دارد

۲ بیت
جمال‌الدین عبدالرزاق
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸

 

هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید

خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد

ز مرغی کو خورد آتش حسدها می‌برد مرغی

که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد

۲ بیت
مجیرالدین بیلقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح بهرام شاه گوید

 

همایون رایت اعلی همی رأی سفر دارد

ز یکسو هم عنان فتح و ز دیگر سو ظفر دارد

مبارک تخت او اوج فلک را در کنار آورد

خجسته باز چتر او جهان را زیر پر دارد

خداوند جهان بهرام شاه آن خسرو صفدر

[...]

۱۶ بیت
سید حسن غزنوی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

فرو رفتم به دریایی که نه پای و نه سر دارد

ولی هر قطره‌ای از وی به صد دریا اثر دارد

ز عقل و جان و دین و دل به کلی بی خبر گردد

کسی کز سر این دریا سر مویی خبر دارد

چه گردی گرد این دریا که هر کو مردتر افتد

[...]

۱۲ بیت
عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳

 

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس

[...]

۱۱ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۴

 

یکی گولی همی‌خواهم که در دلبر نظر دارد

نمی‌خواهم هنرمندی که دیده در هنر دارد

دلی همچون صدف خواهم که در جان گیرد آن گوهر

دل سنگین نمی‌خواهم که پندار گهر دارد

ز خودبینی جدا گشته پر از عشق خدا گشته

[...]

۳ بیت
مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

به دست آورده ام یاری که رویی چون قمر دارد

دهانی چون لبِ شیرین لبانی چون شکر دارد

کجا شد عیسیِ مریم بیا گو معجزِ دم بین

که در هر حرف پنداری نهان جانی دگر دارد

نظر تا بر وی افکندم ز سر تا پای در بندم

[...]

۹ بیت
حکیم نزاری
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۵ - غزل

 

چمن شمع زُمُرُّد ساقِ نرگس را چو بردارد

به سیمین مشعلی ماند که آن مشعل دو سر دارد

فرو برده به پیش باد هردم خون دل لاله

که از سودا دل لاله بسی خون در جگر دارد

مگر خواهد گشادن باغ شاخ ارغوان را خون

[...]

۶ بیت
سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

کسی کز دل سخن گوید دمش چون جان اثر دارد

بپرس از وی که صاحب دل زعلم جان خبر دارد

ازآن معدن طلب کن زر که باشد اندرو وجوهر

گل ومیوه زشاخی جو که برگ سبز وتر دارد

تو هر صورت نمایی را مدان از اهل این معنی

[...]

۱۵ بیت
سیف فرغانی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵

 

خرد پیمانهٔ انصاف اگر یک بار بردارد

بپیماید هر آن چیزی که دهقان زیر سر دارد

خرد عقل است و پیمانه قناعت نزد درویشان

برو مجمل مفصل کن خرد این زیر سر دارد

تو را معلوم گرداند ازین دریای ظلمانی

[...]

۶۱ بیت
شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲

 

چو نور دیده چشم من خیالش درنظر دارد

چنین مه رو که من دارم که در دور قمر دارد

بیا ای بلبل شیدا و این گلزار ما بنگر

به هر شاخی که بنشینی بسی گلهای تر دارد

خراباتست و ماسرمست و ساقی جام می بر دست

[...]

۷ بیت
شاه نعمت‌الله ولی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

ازان با کوه غم فرهاد دست اندر کمر دارد

که پرویز از لب شیرین دهانی پر شکر دارد

وز آن در بادیه حیران رود مجنون سرگردان

که درحی حسن لیلی جلوه با یار دگر دارد

سوی باغم مخوان ای خواجه دهقان چه سود آخر

[...]

۹ بیت
جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۰

 

کسی از خار خار جان مجنون کی خبر دارد

مگر هم ناقه لیلی که خاری در جگر دارد

ز زهر چشم او مردم دریغا آب چشم من

چه پروردم بخون دل نهالی کاین ثمر دارد

گرفتم ذره خاکم چرا بر من نمی تابد

[...]

۵ بیت
اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

کسی در عاشقی از سوی پنهانم خبر دارد

که چون من آتشی در سینه داغی بر جگر دارد

بزن دستی بدامان سرشک ای چشم ترک امشب

چو دامانش غباری چهره ام زان خاک در دارد

بگیر ای باد با خاک ره او رخنه چشمم

[...]

۷ بیت
فضولی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دلم امروز از آن لب هر زمان شکری دگر دارد

زبان کز شکوه‌ام پر زهر بود اکنون شکر دارد

دگر راهِ کدامین کاروانِ صبر خواهد زد

که چشمش صد نگهبان در کمینگاهِ نظر دارد

به یک صحبت که با او داشت دل کز من بحل بادا

[...]

۶ بیت
وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

به زیرِ لب حدیثِ تلخ کـآن بیدادگر دارد

بود زهری که بهرِ کشتنِ ما در شکر دارد

بلای هجر و دردِ اشتیاقِ پیرِ کنعانی

کسی داند که چون یوسف عزیزی در سفر دارد

ندارد اشتیاقِ وصلِ شیرین کوهکن ورنه

[...]

۵ بیت
وحشی بافقی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

به دور دیده مژگان از دو سو لخت جگر دارد

چراغان بر لب آب روان فیض دگر دارد

ندارم زینتی همچون صدف جز عقده خاطر

همیشه رشته کارم گره جای گهر دارد

مگر یاد لبت در خاطر پیمانه می‌گردد

[...]

۱۰ بیت
کلیم
 
 
۱
۲
۳
 
تعداد کل نتایج: ۴۸