به دست آورده ام یاری که رویی چون قمر دارد
دهانی چون لبِ شیرین لبانی چون شکر دارد
کجا شد عیسیِ مریم بیا گو معجزِ دم بین
که در هر حرف پنداری نهان جانی دگر دارد
نظر تا بر وی افکندم ز سر تا پای در بندم
سرِ او دارم از عالم ندانم اون چه سر دارد
چه داند هر هوس ناکی کمالِ حسنِ لیلی را
کسی داند که چون مجنون دلی صاحب نظر دارد
اگر صادق بود عاشق به تیرِ طعنۀ فاسق
نه روی اندر گریز آرد نه پروایِ سپر دارد
بگو ای پیکِ مشتاقان بدان خورشید کاین مسکین
همه شب دیدۀ بیدار و حیران بر سحر دارد
لگد کوبِ فراقت گر مرا خاکی کند شاید
مگر بازآورد بادی که بر کویت گذر دارد
چرا باید نزاری را نظر جز بر تو افکندن
روا نبود جهان دیدن به چشمی کز تو بر دارد
کسی کش هم دمی باشد ازو چندی جدا ماند
عجب می دارم ار هرگز دگر عزمِ سفر دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوشاباد سحرگاهی، که بر گلشن گذر دارد
که هر فصلی و هر وقتی یکی حال دگر دارد
گهی بر عارض هامون ز برگ لاله گل پوشد
گهی بر ساحت صحرا ز نقش گل صور دارد
دم عیسیست، پنداری، که مرده زنده گرداند
[...]
مَلِک سنجر جهانداری به میراث از پدر دارد
پدر شادست در فردوس تا چون او پسر دارد
ز فرّ و رسم و آیینش بیاراید همیگیتی
که فَرّ عمّ و رسم جدّ و آیین پدر دارد
بدو نازد همی دولت که با دولت خرد دارد
[...]
مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد
که خاص و عام و نیک و بد بدین هر دو گذر دارد
دو در دارد: حیات و مرگ کاندر اوّل و آخر
یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قَدَر دارد
چو هنگام بقا باشد، قضا این قفل بگشاید
[...]
مرا گویند مولانا ترازوییست کز عدلش
نه میل این یکی دارد نه قصد آن دگر دارد
درین شک نیست کو همچون ترازوییست زین معنی
که میلش سوی آن باشد که او زر بیشتر دارد
هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید
خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد
ز مرغی کو خورد آتش حسدها میبرد مرغی
که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.