قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
خط سبز از رخت چون سر زند جان میکند پیدا
برای زندگی خضر آب حیوان میکند پیدا
وطن در کنج لب میباشد اکثر خال مشکین را
برای خویش طوطی شکرستان میکند پیدا
جنونم برده از راهی که زنگش میتوان بستن
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
ز جوش عاشقان گرم است بزم آن شاه خوبان را
که میباشد نمودی با رعیت پادشاهان را
ز ابروی تو زخم کاریی دارم به قصد من
مده دیگر به زهر چشم آب آن تیر مژگان را
ز هم بگشای لب وز لطف حرفی گوی با عاشق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
ز سنبل بند بر دل میگذارد موی این صحرا
دماغ گل پریشان میشود از بوی این صحرا
کدامین شکرین لب کرد بارانداز این وادی
که میجوشد به جای آب شیر از جوی این صحرا
به هر سو میکند تا چشم کار افتاده فرش گل
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
اگر آن شمع بزم دل رود مستانه در صحرا
نیاید در نظر غیر از پر پروانه در صحرا
نماید هرکجا رخ نه فلک آیینه میگردد
ز صیقل کاری خاکستر پروانه در صحرا
ز وحشت تنگنای شهر زندان است بر عاشق
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
توان دیدن ز روی پیرهن چون گل صفایش را
نسیمی وا کند چون غنچه گر بند قبایش را
بهجز آیینه کز عکس جمال اوست مستغنی
کسی دیگر در این صورت ندارد رونمایش را
ز خون نیمرنگ دیده گلگون میتوان کردن
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
ز تأثیر محبت سوخت در دل کینه عاشق را
ز آه آتشین گرم است لب تا سینه عاشق را
به ما سرتاسر هر هفته می خوردن شگون دارد
نمیباشد تفاوت شنبه و آدینه عاشق را
نیاز و ناز را چون شیر و شکر در زبان دارد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ز هر جانب که آن سرو روان خندان شود پیدا
ز شور عاشقان از هر طرف افغان شود پیدا
نمک میریزد از موج تبسم بر دل ریشم
لب او هر کجا چون پسته خندان شود پیدا
ز یک انداز چشمی کشتی عمرم تباه آمد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
بیایید ای حریفان تا مگر جوییم راهی را
به سوی عشق از این نامرادیها پناهی را
ز رخسار و قد و چشم تو هر کس میبرد بخشی
گلستان رنگ و سرو اندام و آهو خوشنگاهی را
بر آب افتد اگر عکسی از آن برگشته مژگانش
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
بکش از رخ نقاب و بر فروزان عارض گل را
بیا یکسر بسوزان زآتش گل بال بلبل را
به رنگآمیزی زلف و رخت صد آفرین کردم
که پیچیده است گرد دسته گل تار سنبل را
اگر خواهی رهانی مو به مو جمعیت دلها
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
مگر آن آتشینخو آگه از بخت من است امشب
که همچون شمع مغز استخوانم روشن است امشب
به گلشن جان من دی تا از استغنا گذر کردی
ز مژگان تو گل را خار در پیراهن است امشب
ز جان افشانی من حسن او را شعله افزون شد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
چو رخ برتافت دیدم طره گیسوی یار امشب
چهها دارد به سر این اختر دنبالهدار امشب
خدا از فتنههای موج این طوفان نگه دارد
شدم دریا نشین از گریهٔ بیاختیار امشب
به قربان تو فردا فکر از خود رفتنی دارم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
اگر داغ جنون خون بر دل ما میکند مرد است
اگر این باده را ساقی به مینا میکند مرد است
به زلفش نقد دل را وام کردم از ره همت
به این جمع پریشان هرکه سودا میکند مرد است
مشو چون غنچه، همچون گل به روی خلق خندان شو
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
ندارد مرگ هر کس کشته آن تیر مژگان شد
نباشد حسرت آن دل را که در کوی تو قربان شد
در این گلزار چون دلتنگ گردی لب ز هم مگشا
که عمرش رفت بر باد فنا چون غنچه خندان شد
دلم چون خال دست از کنج آن لب برنمیدارد
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
به عشقی کردهام در بحر مأوا تا چه پیش آید
به دامن چون صدف پیچیدهام پا تا چه پیش آید
چو کف پامال طوفانم چو خس سیلیخور موجم
سراسر میروم در روی دریا تا چه پیش آید
در این گلزار در جایی به یاد سرو بالایی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
اسیران را زیانی از گرفتاری نمیباشد
خلاصی از دیار عشق بی خواری نمیباشد
چو از قید قفس فارغ شدم در دام افتادم
مصیبتدیده را یارای خودداری نمیباشد
به دور انداز از دوش این سر پرشور و فارغ شو
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
عزیزا چون به من دل مهربان کردی خوشت باشد
سرافرازم میان عاشقان کردی خوشت باشد
ز روی مهربانی از لب لعل شفابخشت
علاج درد جای ناتوان کردی خوشت باشد
در اول گرچه بودم دور از نزدیک گلزارت
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از جهان گم شد
نمودی چهره تا خورشید را نام و نشان گم شد
به هنگام جواب ار ببینم خاموش معذورم
که چون گفتی سخن در کامم از حسرت زبان گم شد
نمیدانم دلم را خط به غارت برده یا خالش
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
لبش بر گردن عاشق بسی حقّ نمک دارد
به تیغ غمزهاش گردد گرفتار آن که شک دارد
خیال چین زلفش بر میانم بسته زناری
که بر هر تار مویش رشگ تسبیح ملک دارد
به آسان کی توان زد بوسه بر خاک کف پایش
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
نگاهم چون دچار عارض آن دلربا گردد
حیا از هر دو جانب سدّ راه مدعا گردد
ز خود محروم و از خلق جهان بیگانه میماند
کسی چون آشنای آن بت دیرآشنا گردد
ز زنگ کینه صیقل دادهام دل را و میدانم
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
نشستن با تو و بر خود نبالیدن ستم باشد
تو را دیدن دگر در پوست گنجیدن ستم باشد
توان تا سوخت چون پروانه پیش شمع رخسارت
چو بلبل از هجوم درد نالیدن ستم باشد
چو خوانا گشت خط عارضت متراش از تیغش
[...]