گنجور

 
قصاب کاشانی

چو رخ برتافت دیدم طره گیسوی یار امشب

چه‌ها دارد به سر این اختر دنباله‌دار امشب

خدا از فتنه‌های موج این طوفان نگه دارد

شدم دریا نشین از گریهٔ بی‌اختیار امشب

به قربان تو فردا فکر از خود رفتنی دارم

ز اشک و آه حسرت می‌دهم سامان کار امشب

ز حیرت با خیالش تا سحر در گفتگو بودم

به کار آمد مرا این دیدهٔ شب‌زنده‌دار امشب

کند هر دم به رنگی یاد یار ازگریه مشغولم

مرا دارد غم او همچو طفلان در کنار امشب

برای خویشتن تدبیر از این بهتر نمی‌دانم

که با بی‌اختیاری واگذارم اختیار امشب

به یاد زلف و چشمش بسته در فتراک دل‌ها را

مگر می‌آید آن برگشته مژگان از شکار امشب

قمارم عشق‌بازی بود با دلبر ندانستم

که خواهد برد از من چشم فتانش قمار امشب

ز زخم تازه برمی‌دارم ای قصاب مرهم را

اگر بندد به خونم یار پا را در نگار امشب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode