گنجور

 
قصاب کاشانی

لبش بر گردن عاشق بسی حقّ نمک دارد

به تیغ غمزه‌اش گردد گرفتار آن که شک دارد

خیال چین زلفش بر میانم بسته زناری

که بر هر تار مویش رشگ تسبیح ملک دارد

به آسان کی توان زد بوسه بر خاک کف پایش

که افتد گر رهش در چرخ منت بر فلک دارد

تواند غوطه بر دریای خون زد از ره عشقش

هر آن عاشق که دل با داغ او اندر نمک دارد

اگر غش داری ای قصاب اینجا می‌شوی رسوا

که عشق آن صنم خاصیت سنگ محک دارد

 
 
 
جویای تبریزی

غبارم بر فلک پرواز مانند ملک دارد

هنوز آن کینه جو کین مرا همچون فلک دارد

عجب شوری ست آمیزد چو درد عشق با مستی

کباب لخت دل در بزم می نوشان نمک دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه