برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از جهان گم شد
نمودی چهره تا خورشید را نام و نشان گم شد
به هنگام جواب ار ببینم خاموش معذورم
که چون گفتی سخن در کامم از حسرت زبان گم شد
نمیدانم دلم را خط به غارت برده یا خالش
همین دانم که ما بودیم و او دل در میان گم شد
به قصدم داشت ترکی در کمان تیری ندانستم
که بیرون رفت از دل ناوکش یا در نشان گم شد
به غربت کردهام خو، مرغ دستآموزِ صیادم
وطن کی میشناسم بیضهام در آشیان گم شد
بیابانی است مالامال دل تا خیمه لیلی
بسا مجنون سرگردان در این ریگ روان گم شد
ز خود گر میروی وقت است فرصت را غنیمت دان
که اینک در نظر قصاب گرد کاروان گم شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و غمگینی میپردازد که ناشی از دوری و فقدان است. شاعر از غم و افسردگی ناشی از گم شدن عشق و هویت خود سخن میگوید. در این شعر، تصاویری از ظلمت و غربت، گم شدن نشانهها و احساسات، و جستجوی معنا در میان احساسات ناامیدی و دلشکستگی مطرح میشود. شاعر به یادآوری خاطرات و جستجوی عشق و وطن پرداخته و اشاره میکند که در این مسیر، بسیاری از چیزها در دل و ذهنش گم شدهاند. در آخر، او تأکید میکند که فرصتها را غنیمت بشمارد زیرا زمان در حال فرار است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه از چهرهات پرده برداشتید، تاریکی از جهان ناپدید شد. با نمایاندن چهرهات، نام و نشانه خورشید نیز مشخص گشت.
هوش مصنوعی: وقتی که در جواب تو سکوت کنم، به خاطر این است که وقتی تو شروع به صحبت کردی، از حسرت نتوانستم حرف بزنم و زبانم بند آمده است.
هوش مصنوعی: نمیدانم آیا آن کسی که خواستم دل را از من گرفته است یا خودم به خاطر او دلم را گم کردهام، اما میدانم که ما در کنار هم بودیم و او در این میان گم شد.
هوش مصنوعی: من در نظر داشتم که تیر از کمان خارج شود، اما نمیدانستم که آیا تیر از دل کمان خارج شده یا در جایی دیگر گم شده است.
هوش مصنوعی: من در غربت زندگی میکنم و مانند پرندهای که در قفس صیاد زندگی میکند، وطنم را فراموش کردهام. تخم من در آشیانهام گم شده و به سختی میتوانم آن را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: در این بیابان وسیع و کم آب، دل پر از احساسات و آرزوهاست. در این مکان، مجنون که عاشق لیلی است، در میان این شنهای روان و بیپایان، گم شده و سرگردان است.
هوش مصنوعی: اگر از خودت میروی، حال وقت آن است که از فرصتها استفاده کنی، زیرا اکنون در نظر میرسد که کاروان در دست قصاب گم شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سخن می گفتم از لبهاش در کامم زبان گم شد
گرفتم ناگهان نامش حدیثم در دهان گم شد
دل گم گشته را در هر خم زلفش همی جستم
که ناگه چشم بد خویش سوی جان رفت و جان گم شد
ندانم دی کی آمد، کی ز پیشم رفت، کان ساعت
[...]
ز بیداد تو حرف مهر را نام و نشان گم شد
کتاب حسن را جزو محبت از میان گم شد
ز جوش بوالهوس گرد دلت عاشق نمی گردد
طفیلی جمع شد چندان که جای میهمان گم شد
سحر بیتی مغنی می سرود از تو به یاد آمد
[...]
غبار غم ز ابر نوبهاری در جهان گم شد
قدح را بر زمین مگذار ساقی کآسمان گم شد
در آن زلف از ضعیفی می دهد آهم نشان از دل
که سوزن می شود پیدا چو شب با ریسمان گم شد
علاج داغ دل کردیم اما درد پنهان را
[...]
چه شد نایی که اندر نی تو را راه فغان گم شد
زدم سردی حدیث اشتیاقت در دهان گم شد
نمیدانم اسیر زلف شد یا کشته غمزه
همیدانم که مرغ دل ز سینه پرزنان گم شد
ز اشک و آه یعقوب و زلیخا اندرین وادی
[...]
هجوم غم رسید اندر دل و راه فغان گم شد
مران ای ساربان محمل که امشب کاروان گم شد
مگر مرغی رها گردید از کنج قفس دیگر
که از نالیدن او دست و پای باغبان گم شد
ترا گفتم مپیچ ای مرغ دل بر زرف پرچینش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.