گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱

 

اگر نه مدِّ بسم‌الله بودی تاجِ عنوان‌ها

نگشتی تا قیامت نو خط شیرازه دیوان‌ها

نه‌ تنها کعبه صحراییست دارد کعبهٔ دل هم

به گرد خویشتن از وسعت مشرب بیابان‌ها

به فکر نیستی هرگز نمی‌افتند مغروران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

مشو از نفس ایمن تا توانی آرمید آنجا

که بیم این جهانی، می شود یکسر امید آنجا

مگیر آرام اینجا، تا توانی آرمید آنجا

که هر کس گشت کاهل، روی آسایش ندید آنجا

ندارم با سیه کاری ز محشر بیم رسوایی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

به قدر رم ازین عالم، توانی آرمید آنجا

که اینجا هر که سستی کرد نتواند رسید آنجا

رواجی نیست در محشر عبادات ریایی را

به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید آنجا

هلال جام می هر جا نماید گوشه ابرو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

مرو چون غافلان ای طالب منزل به خواب اینجا

که نعل از ماه نو دارد در آتش آفتاب اینجا

به پیچ وتاب کوته می شود این راه بی پایان

مکن تا هست فرصت، کوتهی در پیچ و تاب اینجا

بهشت و دوزخ باریک بینان نقد می باشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳

 

نه هر کس سر برون با تیغ و خنجر می برد اینجا

سر تسلیم هر کس می نهد سر می برد اینجا

درین میدان جدل با دشمنان کاری نمی سازد

سپر انداختن، از تیغ جوهر می برد اینجا

چه باشد قسمت ما دور گردان از وصال گل؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

کدامین برق جولان گوشه ابرو نمود اینجا؟

که آتش زیر پا دارند دلها همچو عود اینجا

مکش سر از خط فرمان که گردون بلند اختر

ندارد فرصت خاریدن سر از سجود اینجا

به دلتنگی شدم خرسند ازین گلزار، تا دیدم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵

 

چه گردیدی گره، تخمی پی فردا بکار اینجا

به دامن از ندامت قطره چندی ببار اینجا

کف افسوس ازین دریای پرگوهر مبر با خود

ز گوهر چون صدف لبریز کن جیب و کنار اینجا

گره تا می توانی باز کرد از کار محتاجان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

گهر نشمرده می ریزند بر کوته زبان اینجا

سخن بی پرده می گویند باگوش گران اینجا

سبکروحانه خود را بر دم تیغ شهادت زن

به کوری خرج خواهی کرد تا کی نقدجان اینجا؟

ز بخت سبز بیزارند، حیران گشتگان تو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷

 

منال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا

که چشم بد به قدر نقش باشد در کمین اینجا

اگر خواهی که نگذارد کسی انگشت بر حرفت

به هر نقشی مده از سادگی تن چون نگین اینجا

کلید گنج شو، نه قفل در، ارباب حاجت را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸

 

فقیری پیشه کن، از اغنیا حاجت مخواه اینجا

که از درویش، همت می کند دریوزه شاه اینجا

برآ زین خاکدان گر گوشه آسودگی خواهی

که چون صحرای محشر نیست امید پناه اینجا

ز پستی می توان دریافت معراج بلندی را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

دگر با نوخطی دارد دل من در میان سودا

که دارد در گره هر موی خطش یک جهان سودا

غبار استخوانم سرمه چشم غزالان شد

نمی پیچد سر از سنگ ملامت همچنان سودا

که جز دیوانه من، سایه بید سلامت را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

ز سختی های دوران دیده بینا شود پیدا

شرار زنده دل از آهن (و) خارا شود پیدا

جهد پیوسته نبض موج در دریای پرشورش

دل آسوده هیهات است در دنیا شود پیدا

به خون خوردن گشاید عقده سر در گم عالم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱

 

مرا آن روز راه حرف با دلبر شود پیدا

که خط سبز از آن لبهای جان پرور شود پیدا

برد دل خط سبزی کز لب دلبر شود پیدا

فتد شیرین سخن طوطی چو از شکر شود پیدا

ز قطع زلف می گفتم شود قطع امید من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲

 

که را می گشت در دل کز زمین انسان شود پیدا؟

که می گفت از تنور خام این طوفان شود پیدا؟

به آه گرم دل را آب کن گر تشنه وصلی

که آن گوهر درین دریای بی پایان شود پیدا

نیفشانم ازان بر گرد هستی دامن جرأت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳

 

ز زلف آه آخر روی جانان می شود پیدا

درین ابر سیه آن برق جولان می شود پیدا

محبت می کند ظاهر عیار طاقت دلها

که ظرف کشتی هر کس ز طوفان می شود پیدا

چه رسوایی است با مستوری اسرار محبت را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴

 

در آن زلف سیه دل‌های خونین می‌شود پیدا

درین سنبلستان آهوی مشکین می‌شود پیدا

به دامن می‌رسد چاک گریبان گل‌عذاران را

به هر محفل که آن دست نگارین می‌شود پیدا

به هر صورت که باشد عشق دل را می‌دهد تسکین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵

 

هَزاران همچو بلبل هر بهاری می‌شود پیدا

نواسنجی چو من در روزگاری می‌شود پیدا

گرفتم سهل سوز عشق را اول، ندانستم

که صد دریای آتش از شراری می‌شود پیدا

تو از سوز جگر پیمانه‌ای چون لاله پیدا کن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶

 

اگر در دل ز سوز عشق داغی می شود پیدا

به هر جانب که رو آری چراغی می شود پیدا

چراغ لاله از صدق طلب در سنگ روشن شد

برای سینه ما نیز داغی می شود پیدا

اگر مخمور پیش می نریزد آبروی خود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷

 

عتاب و لطف می گردد ز ابروی بتان پیدا

که باشد قوت بازوی هر کس از کمان پیدا

چو تار از گوهر و جوهر ز تیغ و موجه از ساغر

بود از پیکر سیمین او رگ‌های جان پیدا

نسازد حسن را چون مضطرب نادیدن عاشق؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸

 

به عریانی نگردد از لطافت آن بدن پیدا

مگر در پیرهن گردد تن آن سیمتن پیدا

ز رخسارش خط نارسته باشد مو به مو ظاهر

چنان کز آب روشن می شود عکس چمن پیدا

به آب زندگی پی از سیاهی می توان بردن

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴۸
sunny dark_mode