گنجور

 
صائب تبریزی

در آن زلف سیه دل‌های خونین می‌شود پیدا

درین سنبلستان آهوی مشکین می‌شود پیدا

به دامن می‌رسد چاک گریبان گل‌عذاران را

به هر محفل که آن دست نگارین می‌شود پیدا

به هر صورت که باشد عشق دل را می‌دهد تسکین

که بهر کوهکن از سنگ شیرین می‌شود پیدا

سیه‌روزی ندارد عشق او چون من که مجنون را

ز چشم شیر، شمع از بهر بالین می‌شود پیدا

به نومیدی مده از دست خود دامان شب‌ها را

که از خاک سیه گل‌های رنگین می‌شود پیدا

گرانی‌های غفلت لازم افتاده است دولت را

که در جوش بهاران خواب سنگین می‌شود پیدا

سبک‌روحانه سر کن گر سبکباری طمع داری

که در دل کوه غم از کوه تمکین می‌شود پیدا

ز حرف عشق، صائب می‌روند افسردگان از جا

اگر در مرده‌ها جنبش ز تلقین می‌شود پیدا